طلاق از نظر لغوی به معنی رھا شدن می باشد و باب تعبیر عبارت از پایان دادن زناشویی به وسیله زن و شوھر طلاق را اغلب راه حل رایج و قانونی عدم سازش زن و شوھر ، فروریختن ساختار زندگی خانوادگی ، قطع پیوندزناشویی و اختلال ارتباط والدین با فرزندان تعریف کرده اند . باب حقیقت ھمانگونه که اتصال بین افراد طبق آیین وقراردادھای رسمی و اجتماعی برقرار می شود . اگر طرفین نتوانند به دلایل گوناگون شخصیتی ، محیطی واجتماعی و … بایکدیگر زندگی کنند به ناچار طبق آییننامهها و ضوابطی از ھم جدا می شوند . از این نظر خانوادهھمچون عمارتی است که زن و شوھر ستون ھای ثانیه را تشکیل می دھند و فروریختن ھرستون استحکام و استواری عمارت را دچار تزلزل و گسستگی می کند . طلاق حرف این دید ، یکی از غامض ترین پدیده ھای اجتماعی ، ارکان
خانواده را در ھم ریخته و افزونتر اثرات مخرب خود را بر روی فرزندان برجای می گذارد . بیزاری گسستن و فروپاشیدن ونابودی کانون
گرم و آرام بخش زندگی است که اثرات تاوان ناپذیری بر اعضاء خانواده می گذارد .
در تحقیقی که توسط جی ھبر ( ١٩٩٠ ) صورت گرفت مشخص گردید ازدواج ھایی که به طلاق کشیده شده اند ،کاھش شدیدی باب اعتماد به نفس اعضاء خانواده به وجود می آورد . چنین کمبودی می تواند ماھیتی اجتماعی ،روانی یا جسمی باشد . کاھش اتکا به خود در نتیجه طلاق منشأ مھم اختلالات اعضاء خانواده در حین و بعد ازطلاق می باشد . باب این تحقیق ھمچنین آشکار شد نه تنھا طلاق سطح اعتماد اعضاء خانواده را کاھش می دھدبلکه باعث می گردد یکی از ازدواج ھا یا ھر دو به طور قابل ملاحظه ای احساس پوچی کنند . این تحقیق مدلی رانشان می دھد که باب آن افراد از ھم سوا شده به علت کاھش اعتماد محتاج ھمیاری و کمک ھستند . گذشته ازاین طلاق پدیده ای است که بر تمامی جهات سامان یک جامعه اثر می گذارد ، زیرا از طرفی بر کمیت جمعیت اثرمی نھد ، یعنی واحد مشروع و اساسی تولید مثل یعنی خانواده را از ھم می پاشد ، از طرف دیگر بر کیفیتجمعیت نیز اثر می گذارد ، زیرا موجب می شود فرزندانی محروم از نعمت ھای خانواده تحویل جامعه گردند که احتمالاً فاقد سلامت کافی روانی در احراز مقام شھروندی یک جامعه اند . بنابراین آفت اجتماعی ناشی از این اقدام نه تنھا متوجه اعضاء اعقاب ، بلکه متوجه کل جامعه و نسل آینده می باشد .
تاریخچه اجمالی باب زمینه طلاق
تاریخچه طلاق به سمت تاریخچه پیوند برمی گردد . به سمت ھمان علت که آدم بنا به درخواست طبیعی خود پیوند ازدواج می بندد تا در کانون گرم خانواده و درکنار ھمسر خود به سکون و آرامش برسد ، به ھمانگونه نیز ممکن است به دلایلی از ادامه زندگی خودداری کرده ، طلاق را بپذیرد. ولتر می گوید : «طلاق و ازدواج در یک زمان در عالم پدید آمدند»
اندازه مسلم این است که طلاق در بسیاری از ادیان الهی وغیر ایزدی پیش از اسلام وجود داشته است. بنابراین لازم است تاریخچه کوتاھی از مسأله طلاق باب گذشته را در اینجا مطرح نماییم .
عصر جاھلیت
در عصر جاھلیت طلاق به دست زن حیات و اینگونه که اگر امراء درھای خانه را که به طرف راست بود به طرف چپ قرارمی داد ، مرد با دیدن چنین وضعیتی متوجه می شد که ھمسرش او را طلاق داده و دیگر نزد او نمی آمد . ھنگامی که زنی حرف مردی ازدواج می کرد و شب را نزد او می گذارند اسم انتخاب با او بود ، اگر می خواست نزد شوھر می ماند و اگر نمی خواست می رفت و علامت رضایت او از مرد این بود که وقتی صبح می شد ، خوراک خوبی برای او تهیه می نمود . در منابع دیگر بر اسم این مسأله آمده است که طلاق در جاھلیت بسیار ساده و با الفاظ توھین آمیز صورت می گرفت .
یونان بوستان
دراعصار پیش زن آلت دست شیطان به حساب می آمد . بنابراین تنھا به اندازه یک کالا ارزش داشت و خرید وفروش و ابتیاع می شد . ھرچیز بر او ممنوع حیات به سمت جز خانه داری و تربیت کردن کودکان ، مرد می توانست او را بفروشد یا هدیه یا وصیت کند که متعه ھرکسی که می خواھد باشد قطعاً حق طلاق از او سلب شده بود . در ثانیه روزگار باب یونان باستان حتی بحث از این مسأله به میان می آمد که آیا اصلاً زن داری روح می باشد یا خیر ؟ اگر روح دارد آیا روح او حیوانی است یا اینکه به سمت طورکلی شایستگی دارد که باب میان اجتماع مردان باشد یا از این شایستگی محروم است ؟
بابل
طبق قانون بابل بیزاری وجود نداشته و مرد ھرگز نمی توانست زن خود را طلاق دھد حتی اگر حائل باشد بلکه باید کنیزی به خانه بیاورد تا برایش فرزند به دنیا آورد ، کنیز ھم حق خودداری از این امر را نداشت .
ھند
امراء باب ھند حتی پست تر از مار افعی یا بیماری و یامرگ بوده و در صورتی که شوھرش فوت می کرد وی نیز باید زنده زنده در آتش سوزانده می شد تا جایی که در سرزمین یکی از پادشاھان ھندی ، ١٧ زن وی پس از مرگش در آتش سوزانده شدند .
چون زن ھندو کسی درعاشقی مردانه نیست اسم بر چراغ مرده کار ھر پروانه نیست( صائب تبریزی )
ایران باستان
طلاق باب ایران باستان جایز حیات و به دست مرد انجام می گرفت و زنان در جامعه بسیار مورد ستم قرار می گرفتند حتی شوھر می توانست ھمسرش را برای ھمیشه حبس کند یا به قتل برساند .
« طلاق ترسایی «حلال نفرت انگیز
در مذھب مسیحیت حرف خلاف اسلام و یهود طلاق حرام است و پیوند مجدد برابر با زنا می باشد . جناب عیسی (ع) می فرماید : ھمانا که موسی به دلیل بیرحمی قلب قومش ، اجازه داد تا زنھایشان را طلاق دھند ، زن و شوھربه منزله ی جسم واحد ھستند و از یکدیگر دور نیستند پس در صورتی که خداوند آنھا را با یکدیگر جمع کرده وانسانی نباید میان آن دو تفرقه بیاندازد .
طلاق باب اسلام
ازآنجا که ھدف دین آشکارکننده اسلام ایجاد پیوند میان افراد انسانی و تشکیل کانون ھای خانوادگی است طلاق را که پادزهر فطرت و طبیعت انسان و برخلاف قانون پیوند زن و مرد است را مورد نکوھش قرار داده و شایسته سرزنش نمی شماردو آن را امری مغبوض خداوند معرفی کرده است . جلال الدین مولوی باب این باره می گوید :
«تاتوانی پامنه اندر فراق ابغض الاشیاء عندی الطلاق»
از طرفی باید گفت که اسلام مایل نمی باشد آرامش و آزادی انسان ھا از بین رفته و باب سختی و آزار به سربرند و ھیچ وجوانی ھم بر این مسأله رضایت نمی دھد . از این رو برخلاف ترسایی که طلاق را ممنوع و تنھا آییننامهها و شرایطی برای محدود ساختن آن وضع نموده تا میزان آن را به حداقل ممکن کاھش دھد ، طلاق در اسلام ناشی از حاجت است نه اینکه به عنوان ھدف باشد زیرا ھمانگونه که گفته شد امر طلاق ھمواره مورد بغض و کینه ی الهی می باشد .
امیرمؤمنان علی (ع) می فرماید : ازدواج کنید ولی بیزاری ندھید زیرا اریکه االهی از طلاق به لرزه در می آید .
فلسفه طلاق باب اسلام
از نظر اسلام بیزاری آخرین راه مداوای ناسازگاری امراء و شوھری می باشد . اسلام معتقد است اگر راھی برای جدایی امراء و شوھر (زوجین) نباشد زندگی ایشان دشوار و عذاب آور خواھد بود و ممکن است نتایج ویران کننده ای مثل جابجایی ، خودکشی ، فساد و قتل داشته باشد . امروزه مردم باغم و تشویش کمتری باب مقایسه با پیش به ازدواج روی می آورند چرا که طلاق برای آنان د رحکم بیمه ای تلقی می شود و می توان از آن به عنوان بیمه ازدواج نام برد . برایچه که اگر ازدواج حرف موفقیت نباشد ھمسران یکدیگر را رھا خواھند کرد . دکتر باقر ساروخانی در باب ویژگی ھای بیزاری می نویسد :
طلاق پدیده ای چند بعدی است . شاید کمتر پدیده ای به سمت پیچیدگی طلاق بود داشته باشد آن روز که خانواده ای ازھم پاشید به نظر می رسد یک دعوای ساده عامل این انفجار بوده است حال آن که چنین نیست و مجموعه ای ازعوامل روانی – اجتماعی ، اقتصادی ، پدید آمده به ھم پیوسته اند و بنیان خانواده را برباد داده اند .
بنابراین بیزاری به آغاز پدیده ای اجتماعی مطرح است ، زمانی که جامعه در معرض آسیب ھای بنیادی قرار گیرد روابط اجتماعی نیز بیمار بوده و فساد گوشه به گوشه جامعه را در برگرفته است . اضافه بر این طلاق پدیده ای روانی نیز ھست . بسیاری از خانواده ھا باب برابر تکانه ھای اقتصادی یکسان قرار می گیرند اما ھمگی دست به سمت طلاق نمی زنند . اندازه سازش افراد در بیزاری مؤثر است . لیک آمار نشان می دھد زن ھا بیشتر از مردھا در امرطلاق پیش بیآغازی می شوند که این خود قابل بررسی است .
نقش جنسیتی و جنسی زنان در اجتماع
بیش از نیمی از جمعیت را زنان تشکیل می دھند . وقتی صحبت از منافع به سمت میان می آید . قاعدتاً انتظار می رود که نیمی از این منافع به زنان اختصاص یابد و آنان به طور مساوی حرف مردان از منابع زندگی اجتماعی بهره گیرند . باید در تماشا داشت که به جهت اختلافات جنسیتی و جنسی ، زنان دارای احتیاجات خاصی ھستند و به دلیل اینکه جامعه تمرکز خاصی روی نیازھای اساسی کودکان دارد ، بنابراین باید چنین تمرکزی روی احتیاجات خاص مادران که ناشی از « مسایل مرتبط به جنسیت » را به عنوان خاص با « احتیاجات خاص زنان » قرار گیرد و عبارت نقش ھای سنتی زنان است اشتباه گرفته می شود ، تقسیم کارھای اجتماعی برحسب جنسیت مربوط به اختلافات بیولوژیکی تمایز جنسی نیست . ( ارچه باور وجود دارد که این تمایزھا بر حسب اختلاف ھای بیولوژیکی می باشد. ) بنابراین فرق بین جنسیتی و نقش جنسی کاملاً قابل پاک می باشد بارداری و شیردادن به کودک به وضوح نقش جنسی ھستند چرا که فقط زنان ھستند که می توانند این پرتره را برعهده گیرند . برعکس تربیت کودکان یک نقش جنسیتی است . چاه زن و چه مرد می تواند کاملاً این وظیفه را به عهده بگیرد . باید در نظر داشت که وظایفی مانند تربیت فرزندان بازشناخت شده براساس جنس نیست ، بلکه مربوط
به ساختارھای اجتماعی و فرھنگی موجود می باشد . یعنی تعیین پرتره جنسیت بستگی به سمت نوع جوامع دارد و این موضوع نشان می دھد که این نقش ھا برحسب نوع جنس ( زن یا مرد) تعیین شده و اعتقادات و ارزش ھای اجتماعی و فرھنگی جوامع تعیین کننده این امر می باشد . ھرچند که افراد آن اجتماع حرف این امر آگاه نبوده و به آن معترف نباشند .
امروزه مشکلات ناشی از صلاحدید امور زنان ناشی از نابرابری جنسیتی است که می تواند ناشی از مسایل و محدودیت ھا باب زمینه تقسیم ناعادلانه منابع و کار ، ازدواج و طلاق گردد . تمایز میان مسایل مربوطه به سمت زنان ومسایل جنسیتی بیشتر تحلیلی به نظر می جوخه تا اینکه بتواند به عدد و رقم تبدیل شوند . به عبارت دیگر درجوامع امروز مسایل جنسیتی در ھر سطحی روی پرکاری ھای مختلف مربوط به سمت امور زنان تأثیر می گذارد . به سمت آغاز «احتیاجات خاص زنان » مثال برخی از این محدودیت ھا ، مهیاکردن احتیاجات تغدیه ای مادران باردار که قسمتی ازاست اما زنان سهم ناعادلانه ای از غذای موجود در خانواده نصیبشان می گردد . ھمچنین کنترل ناچیزی روی اعتبار خانواده که از آن ، خوراک خانواده آماده می گردد ، دارند .
یا به عنوان مثال ازدواج و گزینش ھمسر که باب این اساس زنان با انتخاب ھای یک طرفه و تحصیلی بیشتر از مردان متضرر می شوند و نیز در مورد طلاق که ھمیشه برای زنان به عنوان فاجعه ای قلمداد گردیده و ھمیشه برزندگی شان سایه می افکند و پی آمدھای روانی بسیاری برایشان دربرداشته و دارد . بنابراین مسایل جنسیتی به انحاء مختلف به سمت عنوان سدی در راه فائق آمدن حرف مشکلات زنان مطرح بوده است .
زنان و بیزاری
در کتاب اعقاب در امروز و فردا نوشته آلاکوونتو آمده است :
باب روزگار پیشین ، آفرینش انسان با امروز فرق داشت . در آن روزگار نه مردی حیات و خیر زنی ، در نتیجه نه دعوایی بوده و نه » برخوردھای خانوادگی ، در آن روزگار مردانی زندگی می کردند که در جنسی بودند . آنھا بی اندازه عاقل ، مهربان و خوش قیافه بودند . آنھا ھمچنین بی اندازه قوی بوده و ھرسال ایضاً قدرتمندتر می شدند . باب یک روز آفتابی توجه زئوس ( یکی از خدایان در اسطوره ھای یونان قدیم ) به این طبقه از موجودات معطوف گشت و از ترس اینکه مبادا آنھا خیلی قدرتمند شوند و ادعای خدایی کنند ، آنھا را به دو قسمت مرد و زن تقسیم کرد و در تمام جهان پراکند . از این روست که انسان ھمیشه به سمت دنبال شقه گمشده خود می گردد … و در بعضی مواقع آدم نیمه دوم خود را آشکار نمی کند ، بلکه نیمه کسی دیگری را می یابد .
این اسطوره نشان گر این است که زن و مرد برای یکدیگر آفریده شده اند ھمانگونه که اتصال آنھا طبق آیین و قراردادھای رسمی و اجتماعی برقرار می شود . اما اگر دوطرف به دلایل گوناگون شخصیتی ، محیطی واجتماعی با یکدیگر زندگی کنند به ناچار بایدطبق مقررات و ضوابطی ھم از ھم جدا شوند و این حق را دارند که دوباره در صدد برآیند تا جفت مناسب و در خور خود را بیابند .
متأسفانه باب جامعه ما شمار جدایی امراء و شوھرھا رو به افزایش است و در حال حاضر در برخی از کشورھای صنعتی پیشرفته نیز میزان طلاق تا رقم ٥٠ درصد افزایش یافته است . این گفته بدان معنی است که نیمی از زنان و مردانی که روزی حرف شوق و ھیجان ازدواج می کردند ، تصمیم گرفته اند این پیوند را پس از مدتی از ھم بگسلانند. دشواری ھای این جدایی گاھی چنان دلخراش است که منجر به سرخوردگی یا افسردگی نه تنھا در والدین به سمت ویژه مادران ، بلکه آسیب ھای روانی جبران ناپذیری در فرزندان خواھد شد . در سال ھای آخری مسأله طلاق چنان باب گشته که نیمی از ازدواج ھا قبل از پایان ده سال به جدایی می کشد . با این ھمه و با وجود متداول شدن این پدیده ، طلاق ھنوز یکی از بحران ھای وحشتناک زندگی به شمار می آید . بنابراین ھرچه دیدگاه ما در زمینه بررسی بیزاری فنی تر باشد احتمال کاھش آشفتگی و یافتن راه حل ھای منطقی و مؤثر برای آن ، بیشتر خواھد بود .
باب صفت مطالعه و بررسی مسایل زناشویی و مشکلات ناشی از قطع این پیوند در حوزه روانشناختی و به ویژه روانشناسی مشاوره است . در این رشته از روانشناسی کاربردی ، سه موضوع اساسی تحصیل ، شغل و زناشویی مورد بررسی قرا رمی گیرد که ارکان اصلی زندگی اجتماعی ھر فرد است . بنابراین می توان حرف بررسی وارزیابی کارآیی و حسن سلوکی که تک از خود نشان می دھد .
جایگاه و ارتقا او را دراین سه زمینه پیش بینی کرد ، گرچه قبل از پیمان زناشویی ، میزان تحصیل و موقعیت اجتماعی معیارھای مهمی در انتخاب ھمسر به شمار می آیند ، لیکن در این میان ، زناشویی حوزه ای است که برنتایج تحصیل و شغل تأثیر مستقیم می گذارد .
اگر ازدواج به موفقیت نینجامد و زن و شوھر نتوانند به سمت تفاھم کافی برسند ، ثمره ھای تحصیل و شغل عمداً به ھدر خواھد رفت و ازدواج نافرجام سوابق تحصیلی و شغلی او را تحت الشعاع قرار می دھد تا آنجا که به آشفتگی روحی و اختلال شخصیت منجر می گردند . دلایل بیشماری را می استطاعت ذکر کرد که یک ازدواج را به ناکامی وبن بست بکشاند ، بعضی از دلایل مناسبت نظر را می توان در خلال مصاحبه ھای به عمل آمده ملاحظه کرد :
1- به سمت طور مثال در مصاحبه ای که از خانم ٣٠ساله ای باب یکی از دادگاه ھای عمومی به عمل آمد ایشان وضعیت خود را این طور تشریح کرد : پس از آن که دارای فرزند گردیدم متوجه شدم که ھمسر دوم آن مرد ھستم . با این وجود آن وضعیت را تحمل کردم و با آن اسم که از شهرستان تبریز بود زندگی را امتداد دادم تا اینکه شوھرم زن سوم خود را گرفت و می خواست مرا طلاق دھد ، ھرچه التماس کردم به حرف ھایم توجهی ی ننمود و مرتباً تکرار می کرد که من سواد درستی ندارم و زشتم و الان با امتناع من از طلاق گرفتن ، کارمان به دادگاه کشیده شده است . به تماشا می جوخه دلایل طلاق را می توان در مشکلات ناشی از اختلاف سطح تحصیلات زوجه با زوج ، عدم مسؤولیت پذیری مرد ، کاھش علاقه زوج و ضعف قوانین در برخورد با رفتار مرد دانست .
2- در صحبت دیگری که حرف زوجه مردی ٤٦ ساله و دارای مدرک لیسانس در رشته مدیریت به عمل آمد مشخص شد ١٥ سال از ازدواج آنھا می گذرد ولی صاحب فرزندی نشده اند . امراء در مھد کودک سرگرم کار است و دائماً به علت اخلاق تند ھمسرش درگیر جر و بحث ھا و دعواھای مداوم است . با تداوم دعواھا ، لجبازی امراء نیز افزایش می یابد و مرد چند رتبه دعوا را حرف کتک کاری خاتمه داده است . حرف قھر نمودن زن و رفتن به منزل پدرش ، طلاق جاده حل قطعی شناخته می شود . دلایل اختلاف زوجین را می استطاعت در بی فرزندی آنھا ، رفتارتند مرد ، بی علاقگی زن و عدم ھمفکری صحیح و مؤثر آنھا برای رسیدگی به مشکلاتشان و قبول بچه ای به فرزندخواندگی یافت .
3- مصاحبه سوم حرف زنی بود که علی رغم زندگی نیک و ھمسری با وضعیت مالی قابل توجه ، تقاضای طلاق کرده دلیل عمده وی برای تقاضای طلاق بود ، «اعتیاد ھمسرش ذکر گردید با دستگیری مرد و زندانی شدن وی ، زن تقاضای طلاق را پی گیری نموده است .»
4- صحبت چهارم با دختر دانشجویی صورت گرفت که در رشته ادبیات تحصیل می کرد و ٢٧ سال سن داشت . ویبه ائتلاف پدرش جهت رسیدگی به پرونده طلاقش به سمت دادسرا آمده بود . در مصاحبه اعلام بروز یک سال پیش با پادرمیانی اعقاب ھای آشنا و فامیل ، جوان فوق لیسانسی را جهت ازدواج به خانواده ام معرفی نمودند که به علت سطح تحصیلات وی موافقت نمودم ولی متأسفانه پس از سه ماه که از عقد ما می گذشت شاھد رفتارھای عجیب و غربی از وی بودیم که شک ما را برانگیخت . حرف پی گیری متوجه شدم که وی بیمار روانی بوده و اسم پایین درمان است و خانواده اش این مسأله را از ما پنهان کرده اند . با تماس با روانپزشک معالج ھمسرم وضعیت وی علنی شدو الان ماه است که تقاضای طلاق داده ایم و پرونده مان در جریان رسیدگی است . با پنھان کردن بیماری اسم ، نه تنھا 4خانواده وی سودی جنگاور اند بلکه با احساسات و عواطف و آرزوھای یک جوان نیز بازی کرده اند و می بینیم که یکی از
دلایل طلاقکه بعدھا صورت می گیرد باطن کردن وضعیت مالی ، اجتماعی و روانی زوجین میانجیگری خانواده ھاست .
به این آرزو که با ازدواج ، کارھا به خودی خود درست شوند باب صورتی که امروزه ثابت گردیده بنیان و شالوده ی سستی که ما اقدامات خود را بر آنھا بنا می گذاریم ( مانند پنھان کاری ، دروغ گویی و کتمان شرایط موجود ) با ازدواج نه تنھا قوام نمی گیرد بلکه سست تر نیز می گردد .
بنابراین کاملاً مشخص است که پاس سنگین مسؤولیت زندگی خانوادگی را باید به کسی سپرد که ھم از لحاظ جسمی و روانی به تکلیف رسیده باشد و ھم بتواند از لحاظ اقتصادی – اجتماعی جوابگوی نیازھا خود و خانواده باشد . بنابراین زناشویی حیاتی ترین و اقبال سازترین تصمیمی است که فرد در زندگانی خود می گیرد به سنخ ای که زناشویی موفق تصمیم گیری در زمینه ھای تحصیلی ، شغلی و اجتماعی را شکوفاتر گردانیده وزناشویی ناموفق تصمیم گیری ھای فوق را تضعیف می سازد .