من ری کیست؟ پاسخ به این پرسش آنقدرها
بازهم ساده نیست. همگی ما این تجربه را داشته ایم که باب زندگی روزمره خود وقت و انرژی
زیادی را صرف آگاهی انسانهای اطرافمان کرده ایم و چاه بسا در بسیاری موارد ناکام
مانده ایم، حال اینکه این انسانها حرف ما همراه بوده اند و بستگی مستقیمی بین ما و
ایشان وجود داشته، ارتباطی زنده که حرف حدی اسم پایین کنترل ما بوده ولی بازهم موفق نشده
ایم حرف شخصیت اطرافیانمان را آنطور که باید و شاید بشناسیم.
حال چگونه ممکن است که چنین صفت خیال
باشیم و بپنداریم که با بررسی قید تابلو و دیدن آثاری چند از یک هنرمند می توانیم
به آگاهی وی نائل آییم!
البته این یک نوع رهیافت باب دنیای هنر
است؛ می توانیم اصلاً به هنرمند توجه چندانی نکنیم و آثار وی را همچون موجوداتی
مستقل و جاودان در نظر بگیریم وسعی کنیم حرف آنها همان ارتباطی را استوار کنیم که
درمثل حرف دوستمان برقرار می کنیم!
ولی آیا بدرستی همینطور است؟ آیا یک
ایز هنری به بجز آنچه به چشم می آید (در مورد هنرهای دیداری [1])
و یا شنیده می شود (در مورد هنرهای شنیداری[2])
هیچ چیز دیگری را آرم نمی دهد؟!
آیا به سمت اصطلاح اثر هنری «از زیر بوته
در آمده» است؟!
در یک بستگی آسان با یک انسان، در
همان مراحل اولیه سعی می کنیم حرف باب مورد او چیزهایی فراتر از بعد ظاهری او
بدانیم.
می خواهیم بدانیم از چه خانواده ای
است و چاه پرونده تحصیلی یا شغلی دارد؛ میخواهیم بدانیم که اعتقاداتش از کجا سرچشمه
می گیرند و هدفش برای ادامه زندگی چیست و اگر به سمت دنبال دانستن این مسائل نباشیم،
بستگی ضمیر اول شخص جمع با شخص مقابل بسیار سطحی باقی خواهد ماند؛ همانطور که هرگز از راننده
اتوبوسی که راکب میشویم نمی پرسیم که چاه شد که راننده اتوبوس شد و آیا به آشپزی
علاقه داشت یا خیر!!
ولی آیا رویکرد ما در مورد هنر نیز
اینگونه است؟ آیا ما امروز ایز هنری را در نمایشگاه می بینیم و ساعتی بعد وقتی
دیگر تصویر آن در شبکیه دیده ضمیر اول شخص جمع وجود ندارد آنرا فراموش می کنیم؟ آیا نقاشی در عمیق
ترین حال ممکن فقط حرف شبکیه چشم ما نفوذ می کند؟
اساساً چنین نیست، مخصوصاً در حوزه
فلسفه هنر، یک پژوهشگر سعی می کند تا به اندرون و فلسفه هنر نفوذ کند و آنچه که خود را
باب پشت رنگها و نُتها و مواد و مصالح پنهان کرده را بیرون بکشد.
البته برگزیدن چنین راهی قرین سختیها
و مشکلات فراوان است. گویا ایز هنری با ما به سمت قایم موشک بازی می پردازد. در فضایی
انتزاعی که بعد چهارمی به نام خیال بازهم در جریان است.
از طرفی باب بیشتر موارد ما از حضور
آخشیج مهمی به سمت نام هنرمند محروم هستیم. ما در بیشتر موارد با «تاریخ هنر» تارک و کار
داریم و نه حرف «هنر»؛ پس نباید قید ساده انگار باشیم که با ذکر یک بیوگرافی
تکراری و ضمیمه کردن چند اثر معروف پنداریم که هنرمندی را شناخته ایم.
آماج من از تحقیق باب مورد “من ری” چیزی
بجز شناخت بیشتر وی و شناساندن او به علاقه مندان نبوده است. گرچه ما امروزه در عصر
اطلاعات و ارتباطات زندگی میکنیم و دنیای الکترونیکی کامپیوتر و اینترنت جای هیچ
بهانه ای برای عدم دسترسی به دادهها را باقی نمی گذارد ولی متاسفانه در ایران
هنوز هم در این صفت با مشکلات بسیاری روبرو هستیم.
پایگاههای استفاده رایگان از اینترنت
حتی باب دانشگاهها بسیار محدود و آهمند عمل می کنند؛ در حوزه ترجمه هم متاسفانه هنوز
بیشترین توجه مورد نظر به سمت متون شناخته شده و سنتی است. در زمینه های جدید به سمت جز چند
جزوه انموذج و ترجمههایی اندک و در عین اسم ناقص و نامفهوم چیز بیشتری در دسترس
نیست.
من برای تحقیق در مورد “من ری” به سمت جز
چند سایت اینترنتی به سمت تاخت کتاب به زبان انگلیسی متوسل شدم؛ مشخصات این کتب را در
بخش منبعها و منابع آورده ام.
این نوشته ها تنها اشاره ای است به سمت یک
شخصیت ارجمند و پیشرو که تاثیرات عمیقی حرف هنر دوره خود گذاشته، غور و بررسی بیشتر و
حکم نهایی بر عهده خواننده است.
امیدوارم که این استعاره اگرچه کوتاه و
مختصر بتواند به سمت کارآید و حداقل پرسشهای جدیدی در ذهن اسم ایجاد کند.
کار فلسفه آفریدن پرسش است و شاید کار
فلسفه هنر این باشد که پرسشهای هنری بیافریند!
اسم ببینیم که استخبار “من ری” از دنیا
چیست و به سمت پرسشهای زندگی چسان پاسخ می دهد.
“من ری” نقاش آمریکایی الاصل که بیشتر
عمر خود را باب فرانسه (پاریس) گذراند را می استطاعت یکی از پیشرویان در مکتب
دادائیستی (Dadaism)
و سورئالیستی (Surrealism)
جهان خویش (نیمه اول قرن بیستم) دانست.
وی زاده واحد زمان ( 1890 در ایالت فیلادلفیا
(Philadelphia) در آمریکا است.
خانواده وی در واحد زمان ( 1897 وقتی وی 7 ساله بود به سمت نیویورک (New
York) رفتند و “من ری” جوانی خویش را
باب این شهر گذراند.
از نیز کودکی او آمادگی و ذوق خویش
را باب زمینه هنری شناخته بود و به سمت نقاشی و طراحی از غروب آفتاب گرفته تا نگاره های
ژاپنی می پرداخت. او حتی از عکسهای روزنامه ها که به سمت صورت سیاه و سفید افست می
شدند، نسخه برداری می کرد و به سلیقه خویش آنها را صبغه می کرد. اطرافیان او را در
باز نمایی موفق عکسها تشویق میکردند و در استفاده عجیب و غریب وی از رنگها اغلب
ایرادهایی بر کار وی رسیده می کردند.
“من ری” می گوید: «من همیشه اینطور
احساس می کردم که چون نسخه اصلی عکس چاپ شده، سیاه و سفید است پس حتماً می توانم
آزادانه از تخیلم برای رنگآمیزی آن استفاده کنم!»[3]
در دوران آموزشگاه اکثراً در مورد درس و
مشق آموزشگاه ای اهمال می کرد، ولی در درس ادبیات انگلیسی هیچ مشکلی نداشت و اشعار
زیادی می خواند و انشاهای زیبایی می نوشت. اشتیاق اصلی او به سمت نقاشی بود که اولیاء
او را نگران کرده بود. اب و ام او نگران آینده او بودند و می ترسیدند که
فرزندشان بخواهد نقاش شود و آیندة شغلی مناسبی نداشته باشد.
او باب همین سالها به سمت این نتیجه رسید
که تمام چاه چیزی مشکل تر باشد یا اصلاً غیرممکن، خواستنی تر است. این عقیده باب طول
زندگی وی بسیار به سمت او کمک کرد و موجب پیشرفتهای بسیاری باب کارش شد. از طرفی او
عادت داشت که برخلاف خواست بشخصه عمل کند!! و اگر از انجام کاری منصرف می شد تازه
وقتی حیات که به خودش می آمد و از اول با قدرتی بیشتر و انگیزه ای مضاعف کار را
آغاز می کرد. این رویکرد در صفت عکاسی که البته موضوع مورد بحث ما نیست، مشهودتر
است.
“من ری” در واحد زمان ( 1904 وارد دبیرستان
شد. این مقطع تاثیری زیادی بر زندگی او گذاشت، چرا که در دبیرستان دو اسم آموزنده داشت که
یکی از آنها طراحی آزاده و دیگری طراحی مکانیک یا همان طراحی صنعتی تدریس می کردند.
زیبایی شناسی، ترکیب بندی و هارمونی
رنگها ابداً از مباحث مورد توجه و علاقه وی نبودند. آهنگ او استادی در تکنیکها بود
تا ریزه کاریها را کشف کند و موردها استعمال مواد را بفهمد.
او حتی با ظهور در کلاسهای شبانه هنری
باب «مرکز اجتماعی فرانسیسکو فٍرِ»
(The Art School of the Francisco Ferrer Social Center) آزادی بیشتری را تجربه کرد.
«فرانسیسکو فٍرِ» یک آنارشیست
اسپانیایی و بنیانگذار سیستم مدرن آموزش و تادیب (Escula
Moderna) حیات باب استفاده از شیوه های
آموزشی از روشهای بسیار نوین استفاده می کرد. طی 8 واحد زمان ( (1909-1901) او بیش از 100
آموزشگاه را در سراسر اسپانیا بنیان گذاشت.
باب اول سپتامبر واحد زمان ( 1909 تحت فشار
کلیسای کاتولیک او را باب بارسلونا
(Bacelona) دستگیر کردند. در
13 اکتبر نیز واحد زمان ( طی یک دادگاه ساختگی و فرمایشی حکم اعدام وی را در زندان صادر
کردند. باب این هنگام او 50 ساله بود. مرکز اجتماعی «فرانسیسکو فٍرِ» به سمت ید پیروان
وی بنا شد تا خاطره پرافتخار وی همیشه زنده و پایا بماند.
در اینجا مختصری از شرح اسم «فٍرِ»
ذکر کردم حرف روشن کنم که الگوهای هنرمندان این دوره چه کسانی بودند و چگونه با
بیباکی و جسارتی که داشتند، فرهنگ سازی میکردند.
باب اینجا خواستم آرم بدهم که چگونه
یک هنرمند واقعی از هر فرصتی استعمال میکند تا به آروزها و استعدادهایش جامه عمل
بپوشاند و هرگز از کمبودها و نارضایتی ها نمی نالد بلکه درس می گیرد و از آنها به
عنوان سکوی پرش خویش استعمال می کند.
ظهور در این مرکز از یک جهت دیگر هم
مهم حیات و آن گردهمایی های صمیمانه و خودمانی حیات که در این محل شکل می گرفت.
باب بین افراد فرهیخته و صفت تجددطلب آن
روزگار که باب این مجالس حضور به بازهم میرسانند می توان “اماگلدمن” (Emma Goldman)، “الکساندر
برکمان” (Alexander Berkman)
را نام برد؛ همچنین “ویل دورانت” (Will Durant) که باب آن زمان یک دانشجوی سرآمد در رشته فلسفه بود و در زمینه
نقاشی، نقاشان معروفی همچون “رابرت هنری” (Robert
Henri) و جرج بی لوز (George Bellows) پاره سخنوران این
گردهمایی ها بودند.
این جزئیات را بازهم گفتم که بدانیم
اضافه بر الگوهای منحصر به سمت فرد و با ارزشی کم هنرمندانی چون “من ری” برای خود
برگزیده بودند، چه مصاحبان و همراهان استثنایی و تحسین برانگیزی را در اطراف خود
داشتند. حتماً اگر“من ری” این جملات را میخواند شاید از کلمه “استثنایی” بهت می
کرد، چرا که در آن دوره جو حاکم بر اجتماعات فرهنگی و هنری اینطور که به تماشا می
آید بسیار خالص و ناب بوده و اگر کسی “حرفی برای گفتن” یا “هدفی از شنیدن” نداشته
وقت خود را جای دیگری صرف می کرده. من شخصاً فکر می کنم که امروزه دوره چنین
تجربیاتی به سمت سر آمده و مخصوصاً در میهن عزیز خودمان بسیاری از جوانان تنها برای
گذراندن ساعتهای اضافی و بلااستفاده ای که دارند بعضاً سری به نمایشگاهها و ندرتاً
به گردهمایی ها و سمینارها می زنند. خود عاطفه می کنم که دیگر دوره نخبگان و نوابع
به سر آمده و امروزه، دوره مفسرها و منتقدان فرا رسیده؛ حتماً این فقط نظر شخصی من
است ولی بدبختانه شخصاً در کشور خودمان (ایران) گروهی ازهنرمندان که با یک روش خاص
و به سمت طور مستمر کار کنند و بنیانگذار سبکی جدید باشند وجود ندارد یا کمینه من از وجودشان
اطلاعی ندارم ولی حرف دلتان بخواهد منتقد کارهای غربی آن بازهم با رویکردی تکراری و
بعضاً ناقص.
باب مورد زندگی “من ری” و شرح ضمیر اول شخص جمع وقع
زندگی او به شکل دوران بندی شده بایست است که کتابی نوشته شود و ذکر تمامی حرکتها و
تغییرات مکانی و فکری که باب درازا دوره حیات وی برای او رخ داده در این تحقیق مختصر
کاری بیهوده خواهد بود؛ پس من مستقیماً به تحلیل آثاری چند از وی که مربوط به سمت دوره
اقامت وی باب پاریس (1940-1921) می باشد می پردازم و از وقایع نگاری دوره های قبلی
و این دوران و دوره بازگشت او حین سالهای جنگ به آمریکا سود نظر میکنم.
با ورود خود ری به پاریس دوستان سورئالیست وی فوراً متوجه استعداد استثنایی
وی در زمینه طراحی شدند و اکثر از او می خواستند که برای نشریات و یا در توضیح
نوشته های آنها طرحی بزند.
یکی از منبعها اصلی وی خوابهایی بود که می دید و یا رویاهایی که در بیداری
داشت. او همه اینها را درج می کرد تا بعداً از آنها باب طراحی هایش استفاده کند. او
میگوید: « همیشه در کنار تختم یک دفترچه، یک قلم و جوهر دارم، حتی وقتی باب سفر
هستم[1].»
خوابها، هوسها و علایق “من ری” در
طراحی هایش تجسم می یابند. جسر الوار (Paul Eluard) باب مقدمه کوتاهش بر کتابی می نویسد:
«… طراحی های من ری: همیشه آرزو، بری ضرورت … من ری طراحی می کند حرف عشق را تجربه کند. [2]»
باب اینجا لازم است تا نوشته اصلی نوشته
“پل الوار” را عیناً بیاورم برایچه که متون سورئالیستی دارای ابهام و پیچیدگی خاصی
هستند که برگردان آنها را بغرنج و نامفهوم می سازد:
Paul Eluard Wrote:
»The
paper, white nights. And the desert shores of the eyes of the dream. The heart
trembles. The drawings of Man Ray: always desire, never necessity. No down, no
clouds, but wings, teeth, claws.
There are as many marvels in a glass of wine
as there are at the bottom of the sea.
There are more marvels in an eager, extended
hand, than everything that keeps us from what we love. Let us not allow others
to perfect, to adorn that which they oppose to us. A mouth around which the
earth turns. Man Ray draws to be loved.«
طراحی از خواب در کتاب “Les Mains Libres”
از سورئالیستی ترین طراحیهای “من ری” هستند. او باب مورد این سری از
طراحیهایش می گوید: «در این طراحیها دستان من اسم می بینند [3].»