همیشه تمثیل و
نمادگرایی از اصول اولیه رو کرد تاریخی انسان بسوی هنر بوده به گونهای که میتوان
در ابتدایی ترین نمونههای هنری آدم ردپایی از نمادهای تعریف شده برابر انسان را
مشاهده بروز انسان اولیه با قراردادن سمبلها و نشانههایی خاص توانست به زبانی
مشترک دست یابد که همانا این زبان، زبان تصویر بود و انگیزه پیدایش خط نیز از همین
نشانههای تصویر بوجود آمد انسان باب سیر تاریخی خویش آنچنان با مهارت توانست به
عناصر نمادین ید یابد که مهمترین تحولات تاریخ از پیدایش عناصر نمادین و نوشتاری
آغاز شد.
وی با خلاصه کردن
عناصر تصویری آرام آرام توانست خط را اختراع نماید و این اولین گام انسان هنرمند
در راه پر مخاطرهاش باب مسیر تکامل بشری بود –ایقان و
اشتیاق آدم همواره به آئین ها و روشهای گوناگون زندگی، از سوی دیگر همواره سبب
ایجاد حرکاتی موزون و مشخص میگردید، انسان اولیه بر اصل آئینهایی که خویش
به آنها دست یافته بود به سمت پرستش عناصر طبیعی میپرداخت و برای حرکات و اعمال
روزمره خویش نیز آئین و روشهایی را ابداع نمود که این آئینها در گذر زمان همراه
حرف نهادها و عناصر تصویری نیز همراه شد.
برای مثال انسان در
ستایش آذر همواره با حرکاتی موزون به دور آتش میچرخید و با استفاده از رنگهای
طبیعی و حرف الهام از طبیعت و به کمک نهادها و نشانههای تجریدی ساخته دست خویش خود
را آراسته مینمود و به گونهای آئینی تشکر خویش خود را آراسته مینمود و به سمت گونهای
آئینی تشکر خویش را از الهه آتش به جای میآورد- پس از رویش تفکر در انسان، وی
توانست حرف مکاشفه از این آئینها و روشها و با تحقیق راجع به زندگی گذشتگان تمامی
این روشها را باب هم آمیزد و به سمت گونهای از هنر نمایش نزدیک شود و این آغازی بود
برای حرکات نمایشی که احیا کننده آئینها و روشهای انسانهای گذشته بود.
اینک انسان سده حاضر
پس از آمدورفت از تمام دغدغههای زندگی توانسته هنرهای متمایزی را پایه گذاری کند که
تمام یک ریشه در همان آئینها دارند 2-گونه از این هنرها که همواره حرف انسان همراه
بودهاند-نقاشی و نمایش هستند.
باب آمدورفت تاریخی هنر
نقاشی تا به امروز شاهد پیدایش رشته جدیدی هستیم که سر منشا آن صنعتی شدن و
پیشرفتهای نهار افزون آدم امروزی بود، این رشته همان گرافیک است که امروزه به
پرستش انسان آمده و زبانی نو به نام زبان تصویر را ابداع نموده است.
در ابتدا تحولات
صنعتی ابداع فرایند لیتوگرافی اولین گامها باب جهت تمایز گرافیک به عنوان هنری
مستقل از نقاشی برداشته شد.
فرایند لیتوگرافی که
در سال 1798 م آلویس سنه فلدر-اهل باواریا آن را به سمت درج رساند، در سده نوزدهم به
کمال رسید. در سالهای ابتدا سده نوزدهم، لیتوگرافی با آثار هنرمندانی چون دلاکروا و
دومیه تداول یافت- چاپ گران این فرایند را برای تهیه چاپهای سیاه و سفید از نقشههای
برگههای نت و تصویر سازیهای جذاب یافتند. این چاپها سپس به سمت شکل منفرد یا به
چهره کتابهای صحافی شدهای فروخته شدند که نوشته آنها به روش برجسته چاپ شده بود.
تمام چند چاپ برجسته
فرایند انتخابی برای چاپ متن و گراوور سازیهای چوبی سیاه و سفید بود لیک گرایش
شدید به سمت ثانیه زمانی حاصل شد که این فرایند در چاپهای بیش از یک رنگ نیز وارد گردید.
از سوی دیگر، لیتوگرافی به دلیل انطباق و تفکیکهای صبغه خود، که حرف سهولت نسبی و
هزینه اندک انجام میشد، پسندیده واقع گردید.
باب میانه سده
نوزدهم، لیتوگرافی رنگی یا کرومولیتوگرافی با چاپهای لوکس و باشکوه که در تهیه آنها
حرف سی و تاخت سنگ با رنگها و انگیزههای مختلف به کار رفته بود، بی نهایت رواج
یافت. شاید چشمگیرترین نمونههای کرومولیتوگرافی پوسترهای تبلیغاتی یک و دو ورقی
باشد که باب نیمه دوم سده نوزدهم از روی سنگهای ارجمند لیتوگراف چاپ شدند.
از جمله معروفترین
طراحان پوستر ژول شره، اوژن گراسه، تئوفیل استینلن، آلفونس موشا و هانری دو
تولوزلوترک هنرمندان فرانسوی و پیشگامان دور طلایی پوستر بودند.
بررسی شباهتها و ویژگیهای مشترک
رشتههای هنری:
هنرها از
گذشته بسیار دور اصلی ترین وسیله ارتباط بین افراد و جوامع مختلف بودهاند. زبان
صناعت زبانی است که حد و مرز نمیشناسد و با بیانی جذاب افکار اندیشهها و ارزشهای
فرهنگی و هنری یک آیین را درج و پایدار میسازد.
حرف بررسی
آثار هنری نیاکان خود میتوانیم با افکار اندیشهها باورها اعتقادات و تواناییهای
فنی و خلاقیتهای هنری آنان انیس شویم و میتوان دریافت که کلیه هنرها اعم از تجسمی،
نمایش، موسیقی و ….رابطهای تنگاتنگ حرف هم داشته و دارند و به
عبارتی بایسته یکدیگرند و آماج مشترک آنها کشف و درک زیباییها و چگونگی نمایش و
انتقال مفاهیم ارزشمند آنها به سمت دیگران به منظور تدقیق به عظمت خلقت است -هدف دیگری
که بین تمام هنرها مشترک است خود باوری است که حرف بکارگیری تواناییها و استعدادها
و توانایی بر خویشتن دید خواهیم کرد که چگونه از عهده انجام امور بر میآییم و
اعتقاد خواهیم کرد که میتوانیم به سمت خود متکی باشیم و نیازهای خود و جامعه خویش را بر
طرف سازیم.
در زبان
گذشته ما صورت صناعت بارها به کار رفته است.
ریشه آن به
زبان اوستایی و از آنجا به زبان سانسکریت میرسد لیک این گونه هم نیست که این لفظ
دقیقا معانی هم روش حرف آن چه که امروز به عنوان هنر در نظر آورده میشود، داشته
باشد. تلقی کنونی از هنر در زبان فارسی جدید به معنی خاص صورت است در حالی که از
لفظ هنر معنای علمی مراد شده است.
لفظ هنر در
لسان سانسکریت ترکیبی از دو کلمه (سو) و (نر یا نره) بوده است. (سو) به سمت معنی نیک و
هر آن چه که به سمت تمام حال خوب و نیک است و فضایل و کمالاتی بر آن مرتبت است و (نر یا
نره) به معنی زن و اسم است.
در زبان
اوستایی (سین) به ها قلب شده و لفظ (سو ) به (هو)، و باب ترکیب به هونر که در اوستا
از صفات اهورامزدا تلقی شده است تبدیل میشود. هونر باب لسان فارسی میانه یا فارسی
پهلوی نیز وارد شده است و به سمت چهره هنر که معنی لغوی آن انسان کامل یا فرزانه است
در آمده است در ادبیات دوران اسلامی ایران، هنر به سمت معنی کمال و فضیلت تلقی میشود.
این لفظ به هیچ وجه به این معنا که صرفاً بند از: صنعتگری و یا احاطه فنی باشد
نبوده است.
در اخلاق
کلمه هنر و هنرمندی حرف هنرمندی با فضیلت و فضایل همراه است و در حقیقت به معنی آن
درجه از کمال آدمی است که هوشیاری و ادراک و فضل و تقوی و اندیشه را در بر دارد. با
این تفاصیل صناعت و هنرمندی که در ادبیات فارسی قدیم به معنای عام به سمت کار رفته است
به معانی علم و بینش و فضیلت و کمال و کیاست و سیاست و فراست و زیرکی و پرجگری و
عدالت، لیاقت و فداکاری و….. است.
بنابراین
به تمام کسی که به مرتبهای از حد کمال رسیده بود باب هنر مقامی لفظ هنرمند اتلاق میشده
است لیک معنای تحریف شدهای که از حدود هفتاد سال پیش باب ایران متداول شده است
معنای اختصاصی لفظ هنر است در حالی که در پیش لفظ هنر و هنرمند حامل یک بار معنوی
حیات و چون معنای رایج کنونی به سود داشتن مهارت فنی در صنایع یا هنرهای نمایشی و
موسیقی بسته نمیشد.
توجه به
پیشینههای هنری انگیزه روشن بینی و شناخت راهیابی به هنرها و زیباییهاست بنابراین
تکرار اجمالی به سمت آنها برای هنرمندان و هنرجویان از اهمیت فوقالعاده برخوردار است.
گرافیک
سنتی و نوین
واژه
گرافیک به معنای ترسیم و نگارش است. بر این مبنا هنر گرافیک هنری است که ترسیم
کردن و نگاشتن، ارکان اصلی آن را تشکیل میدهد. از این نظر باب ردهبندی هنرها هنر
گرافیک را شاخهای از هنرها تجسمی به سمت رقم میآوریم. باب قرنهای پیش پیش از آن
که چاپ و چاپگری بوجود آید صناعت گرافیک از یک سو حرف نقاشی و از سوی دیگر با
خوشنویسی مرزهای مشترکی داشت و به کوه طور عمده در صناعت کتاب آرایی متجلی میگردید اما
با پیدایش و تداول افست هنر گرافیک بی آنکه پیوندهای خود را با نقش و خط از دست دهد
مفهوم تازهای کسب کرد بدین مراد که بعد جدیدی به آن افزوده شد که همان چاپ و
تکثیر حیات از آن پس گراورسازی و چاپ در تولید اثر گرافیکی بهحدی اهمیت داشت که میتوان
هنر گرافیک را صناعت چاپی نیز نامید.
باب مرز
گرافیک سنتی و نوین پدیده چاپ قرار دارد که در اینجا منظور از ثانیه هم چاپهای دستی
به وسیله قالبهای چوبی؛ صفحات فلزی و نیز چاپ سنگی دستی و هم چاپ نیمه ماشینی؛
لایتوگرافی جدید و هم افست ماشینی و افست حروفی میباشد.
صناعت گرافیک
حاوی نمودهای مختلف؛ تصویرسازی خوشنویسی میباشد. بنابراین بیان احساسات نقاش از
طریق قلمو و رنگ است و باب نتیجه امکان دارد که پیام روشن و واضحی برای تمام افراد
نداشته باشد یعنی یک چهرهنگار عواطفش را بیان میکند و کاری به آن ندارد که مخاطبش
منظورش را درک میکند یا خیر. به همین دلیل در یک نمایشگاه نقاشی یا یک تابلوی
مشخص؛ افراد جوراجور برداشتهای متفاوتی دارند اما یک گرافیست موظف است پیام خویش را
به گونهای بیان کند حتماً مخاطبش منظورش را دریافت کند.
هنر گرافیک
چون تکثیر میشود و با فنونی چون چاپ همدست شده و صفت به همه میشود مثل نقاشی
شخصی و تک نیست و هیچگاه به عنوان تابلو در یک چارچوب تنها نمیماند.
نقاش
ایتالیایی میگوید: گرافیک کار مشکلی است چون با یک نقطه و یا یک خط باید به
اندازه یک کتاب سخن حرف و البته همهی پوشیده زیبایی گرافیک نیز در همین نکته نهفته
است.!
هنر گرافیک
هنری است که از نظر تاثیر خود بیشتر بر طراحی تاکید دارد حرف بر رنگ. از نظر تمامی
اشکال طراحی و شکلهای متفاوت حکاکی، صناعت گرافیک را تشکیل میدهند. با این حال هنر
گرافیک ازاصل به روشهای ماشینی یا نیمه ماشینی برای چاپ تصاویر و حروف انتساب میشود
که فعالیتهای متعددی را که بیشترین اهمیت هنری و اجتماعی را دارا هستند در بر میگیرد.
از میان این فعالیتها یکی کتاب چاپی است. تنظیم حرف چاپی و صفحه آرایی کتاب از
نظر زیبایی شناسی از کارهای گرافیکی اسم میشود.
ویژگی بارز
هنرهای گرافیک ناشی از کیفیاتی است که به تکنیک تهیه هم به آثاری که بوجود میآید
مربوط میشود؛ از همه اینها اساسیتر، قصد چاپ رونوشتهای دقیق با استفاده از
تکنیکهای ماشینی است. در هنرهای گرافیک، این تصویر چاپی است که به سمت محصول حاصل،
ارزش هنری میبخشد؛ طرح اولیه شمایی است که برای کمک به روند چاپ تهیه میشود و
تکنیک کار نیز یک جاده تهیه ایز است هنر گرافیک طیف گستردهای از فعالیتهای مختلف
است که کتاب آرایی از اصلی تریت آنها محسوب میشود. تعیین شکل و پیمانه حروف و
همچنین تعیین فواصل بین حروف و سطرها، رابطه متناسب بین متن چاپی و حاشیه، و تنظیم
تصویر در صفحه از مسایلی است که باب کتاب آرایی مناسبت نظر قرار میگیرد.
این مسایل
بستگی به سمت قطع کتاب دارد که خویش تابع ملاحظاتی چون وزن و سهولت حمل و نقل کتاب و
سهولت تلاوت و تاثیر بیشتر مطالب ثانیه بر خواننده است.
البته جنبههای
زیبایی شناسی نیز در این میان نقش مهمی دارد. در حقیقت یک کتاب به خاطر زیبایی حروف
چاپی، صحافی و تصاویر ثانیه میتواند دارای ارزش هنری باشد و تصویرسازی برای کتاب
(ایلوستراسیون)، تهیه طرح، نقاشی و عکس و تلفیق آنها با نوشته کتاب است. تصویرسازی و
نوشته کتاب بستگی نزدیکی با هم دارند.
هنرهای
گرافیک به عنوان رسانههای جمعی بسیار گسترش یافته و روشهای تهیه آنها جوراجور شده
است، از همه بااهمیت تر نوآوریهایی است که در پاسخ به نیازهای هنر زمان ایجاد شدهاند.
از جمله این نوآوری باید از فنون چاپ کوچک برای تهیه تمبر و اسکناس و فنون چاپ
ارجمند برای تهیه اعلانات (پوستر) نام برد. پدیده جاذب تدقیق در آگهیهای عمومی،
تبدیل حروف نوشتنی به سمت علائم (سمبلها) و نشانههای گرافیکی است که به سمت مقدار وسیع
برای نشان دادن مباحث و کالاها بکار میروند.
نخستین
کتابهای چاپی از جنبههای دیگرسان قطع و اندازه، برگ بندی و جز اینها بر اساس
الگوی نسخههای خطی همزمان خود بوجود آمدند. با رواج چاپ حروفچینی، از تکامل حروف
نگاری (تایپوگرافی) حرف دست به شدت کاسته شد. با کاربرد روش حکاکی حرف روی چوپ
(وودکات) و بعداً نیز روش گراوور روی مس، آیین قدیمی تهیه تجویز خطی منسوخ گردید و
کتاب چاپی بزودی از نظر رنگهای سیاه و سفید دارای هماهنگی جدیدی گردید. در قرن
شانزده هم، با افزوده شدن عنوان نامه که در نسخ خطی بود نداشت، آزادی هنری کتاب
چاپی کامل گردید.
عنوان نامه
(صفحه عنوان) هم بخاطر طراحی و بنا آغاز و هم بخاطر تزیین پیرامون آن، دارای
کیفیات زیبایی شناسی بود. هماهنگی بین حروف و تصویر که خصوصیت بارز کتابهای چاپی
عهد نوازیی (رنسانس) بود باب دوره باروک با تاکید فراوان حرف تصویر و کم بها دادن به
طراحی حروف از بین رفت. در سده هیجدهم هماهنگی و تعادل کلاسیکی اجزاء کتاب که
تجدید شده بود دیری نپایید. در نیمه قرن نوزدهم واکنشی بر ضد چاپ ماشینی به سمت رهبری
ویلیام موریس روی داد. عزب باب قرن بیستم است که با طراحان دقیق حروف چاپی و
همکاری نقاشان حرف جسته تصویرساز (ایلوستراتور) هنر کتاب چاپی ازنو جهان را گرفت.
تهیه و
تنظیم مناسب تصویر برای کتاب سبب اسم رفتن ارزش کتاب از نظر زیبایی شناسی و نیز
باب همین دوره روویخ تصاویر اجمال ای از شهرها و مردم برای یک کتاب و تصاویر خنده
آوری نیز که توصیفی دقیق از متن بود برای کتابی دیگر بوجود آورد. از تصویرسازان
قرن شانزدهم باید از هانس هلباین نام برودت که کارهایش بیش از آثار دیگران معرف شیوه
نوازیی (رنساس) بود. حواشی و الفباهای تاریخی او مشهورند.
همچنین
باید از عنوان نامهها و تصاویری نام برد که لوکاس کراناخ برای انجیل و اعلامیههای
مارتین لوتر طراحی کرده بود و باب ویتنبرگ به چاپ رسید. آلبرشبت دورر چهرهنگار نیز اگر
چه آثار اندکی در زمینه تصویرسازی دارد، ولی تاثیر عمیقی در تحول تصویرسازی گذشت،
که از ویژگیهای تصویرسازی قرن هیجدهم آلمان، چاپهای فراوان تصویردار رنگی از گیاهان
و جانوران بود. او سر از طراحان بزرگ این دوره به رقم میرود. تکنیک تصویرسازی
فرانسوی بر آثار هنرمندانی که فردریک کبیر و دیگر فرمانروایان به سمت آلمان آوردند
پیروز بود. ولی آثار بزرگترین تصویرساز آلمانی این دوران چودویسکی از این تاثیرات
کاملاً حرف کنار بود. آثار رآلیستی او تصویر دقیقی از زندگی بورژوازی ثانیه زمان آلمان
را نشان میدهند.
بزرگترین
تصویرسازی آلمانی در قرن نوزدهم منزل است که آثارش کاملاً نوگرا، واقعگرا و احساس
برانگیز میباشد. شهرت او بیشتر به سمت خاطر تصویردار کردن زندگی نامهها و آثار فردریک
کبیر است. از اواخر سده نوزدهم، رخنه حروف نگاری قرن شانزدهم آلمان منجر به احیای
کاربرد حروف چاپی شواباخر باب آلمان گردید. از جمله تصویرسازان برجسته عبارتند از:
یوزف ساتلر، ماکس کلینگر، ماکس اسله وگت و ماکس لیبرمان.
باب ابتدای
قرن بیستم؛ برگزاری جشنهای بزرگداشت گوتنبرگ انگیزه جدیدی برای تحول تصویرسازی
شد. در واحد زمان ( 1907 کارل لرنست پوشل همراه با او، تیه مان یک بنگاه انتشاراتی بنیان
اداره که همکاری بهترین تصویرسازان زمان را جلب کرد.
تصویرسازی
در ایتالیا
تصویرسازی در
ایتالیا توانست حرف تاثیر از هنر رنسانس از خامدستیهای اولیه رهایی یابد. اولین
کتاب تصویردار در ایتالیا زیر تاثیر تصویرسازی آلمان باب سال 1467 به چاپ رسید.
زیباترین
نمونههای تصویرسازی اولیه ایتالیا در کتابهای دهه اختتام قرن پانزدهم در فلورانس و
ونیز وجود دارد. چندی بعد بود که حکاکی روی تیر باب بسیاری از اعلانیه (تراکت) های
مردم پسند سبک منسجمی یافت.
از اواسط
سده شانزدهم سبک نوتری پدید آمد که بهترین نمونه آن باب آثار جیولیتودوفراری وجود
دارد. باب این قرن رم مرکز مهم گراوور روی مس در ایتالیا بود. از تصویرسازان این دوره
ن. بتیریزت و دوپراک بودند.
حکاکان
ارجمند سده هفدهم ایتالیا تمپستا و ویلامنا بودند. حکاکی روی چوب کوریولانو نمونهای
از تصویرسازی علمی را ارائه میدهد. در قرن هیجدهم پیازتا تصویرساز ارجمند ایتالیایی
تصاویری برای کتابهای ادبی کشید.
تصویرسازی
قرن نوزدهم ایتالیا کیفیتی اسم داشت و نقاشان و حکاکان برجسته توجه اندکی به این
هنر داشتند. از اواخر جنگ جهانی دوم در ایتالیا ازنو توجه به کتابهای تصویردار زنده
شد تصویرسازانی چون دپی سیس و کارا و کامپیگی پدید آمدند که بیشتر، کتابهای ادبی
را تصویردار میکردند.
در سال
1964 مونوادوری کتاب سانتوریو ایز فالکنز، و اینالودی باب سال 1950 کتاب شعر پابلو
نرودا را تصویردار کردند.
تصویر سازی
در هلند
از جمله
کسانی که در استحاله تصویرسازی هلند نقش بسزایی داشتند اینان بودند: لوکاس وان لی دن،
ج. شورات (هر دو انجیل هلندی را در سال 1528 مصور کردند)، یان کورنلیس، وان آلست و
دویاسه، باب نیمه اول سده هفدهم، تصویرسازی هلند از خدمات هنرمند بزرگ اواخر این
سده دوهوگ بود که به سمت کشیدن کاریکاتور سیاسی نیز میپرداخت.
او تصاویری
برای کتاب شعر لافونتن تهیه کرد. رامبرانه نقاش بزرگ هلندی باب ضمن تجربیات وسیعی
در زمینه حکاکای واچینگ داشت تصویرساز بزرگ قرن نوزدهم هلند ت. وان هوی تما بود که
به سمت خاطر تهیه تصاویر برای کتابهای کودکان شهرت داشت. از تصویرسازان قرن بیستم
هلند میتوان از روزندال، یان بونس، تات کمپرز، کویپرز نام برد.
تصویرسازی
در فرانسه
در فرانسه،
شباهت تصویرسازی اولیه به سمت مینیاتور شایان توجه است. رخنه شیوه تصویرسازی دوره
نوزایی فرانسه که بر پایه سنت گوتیک قرار داشت، باب آثار برخی از تصویرسازان مشهود
بود. نویسندگانم بزرگ طبقمعمول علاقه شدیدی به مصور شدن کتابهایشان نه تنها توسط
طراحان و حکاکان بلکه حتی میانجیگری نقاشان برجسته داشتند.
در اوایل
پیدایش قسمت چاپ باب قرن پانزدهم، کتابهای مصور را میتوان یافت. در این قرن
تصویرسازی با روش حکاکی بر روی چوب بیشتر حرف الگوی مینیاتور پردازی رسم داشت، ولی
اختلاف تکنیکی مانند تعجیل کار، لزوم بیان هر چیز با طراحی قلمی، و نیز ارزش کمتر
تزیینی حکاکی حرف روی چوب، همگی سبب شدند که تصاویر بیشتر جهت توصیفی داشته باشند
تا تزیینی، برایاینکه آیین چاپ با حکاکی روی چوب مانند حروفچینی، بصورت برجسته شکل میگیرند،
این روش باب تصویرسازی رایج گشت، اما بعدها آغاز در ایتالیا و سپس در کشورهای دیگر
به بهره گراوور روی سایش از دور خارج شد. در نتیجه، هماهنگی بین تصویرسازی و حروف
چاپی کتاب از بین رفت.
باب قرن
هفدهم دوش گراوور روی سایش در تصویرسازی جایگزین حکاکی روی تیر شد. این قرن که به
نام دوره آغاز نامه صفت است جای خود را به دوره نقوش تزیینی پیرامون حروف در
قرن هیجدهم داد. تزیین کتاب نفیستر گردید و آرایش سر فصل و آرایش ته دوران رایج
گشت. باب تاریخ کتابسازی، کتابهای مصور شده توسط نقاشان فرانسوی قرن نوزدهم (کتابهای
نقاشان) مقام خاصی را داراست.
زمانی
نقاشان مشهوری چون بوشه و فراگونار پیچیده به تصویردار کردن کتاب میپرداختند. البته آنان
حکاکی طرحهای خویش را به صنعتگران ورزیده میسپردند. اولین نقاشی که توانست روش
لیتوگرافی (چاپ سنگی) را آسانتر و سریعتر بکار گیرد دلاکروا بود که برای کتاب
فاوست ایز گونه تصاویری کشید. بعدها مانه لیتوگرافهایی برای یکی از کتابهای
ادگارد آلن پو، و حکاکیهایی برای یکی از کتابهای زلف مالارمه و تولوزلوترک
تصاویری برای کتاب تاریخ طبیعی رناروادیلون ردن تصاویری برای یکی از کتابهای
گوستاوفلوبر کشیدند و نقاشان دیگر نیز قسمتی از فعالیت خود را سود تصویردار کردن کتاب
کردند.
نکته جالب
توجه آنکه با زیاد صیرورت کارگاههای هنری، تالار نقاشان و گروههای ادبی، ارتباط بین
نقاشان و نویسندگان رفته رفته افزایش یافت و حاصل خلاقیت جمعی آنان یعنی تهیه کتاب
انسجام بیشتری یافت.
از جمله
موفقترین نمونههای این خلاقیت جمعی باید از همکاری بین گیوم آپولینر و آندره ارن
باب سال 1909، بین ماکس ژاکوب و پیکاسو در واحد زمان ( 1911 و آندره مالرو و فرناندله ژه در
سال 1921 نام برد.
انتشاران
ولارد vollalrd و اسکیرا (skira) که نظر خوشی به تصویرسازان نداشتند، به سمت نقاشان مکتب پاریس، مصور
کردن کتابهای را تاکید دادند، از تمام آنها کتابهایی بود با لیتوگرافهای بونار، رودن،
اچینگهای (etching) مایول (maillol)، حکاکیهای روی چوب واچینگهای رنگی روئو،
اچینگهای پیکاسو، ماتیس، دالی و بسیاری دیگر از نقاشان، نسخه ید دوم این کتابها
در بازارهای جهانی قسمتهای سرسام آوری پیدا کرده است.
بررسی
کوتاه حرف گرافیک پس از جنگ جهانی در اروپا
صلح باب سال
1920 به اروپا آمد و خود رکود اقتصادی را نیز به سمت همراه آورد. آلمان در میان
کشورهای اروپایی با سخت ترین شرایط مواجه بود. آلمان دهه بیست پرتره عمدهای در
تحول و دگرگونی طراحی گرافیک سده بیستم داشت.
در این
میان واتر گروپیوس معمار، پرتره بسیار ارزندهای ایفا کرد. باب سال 1919 گراند دوک
وایمار از وی خواست آکادمی هنر محلی را با آموزشگاه هنرها و صنایع تلفیق کند. توسعه
جدید و «دس استاتلیچه حرف هاوس وایمار» و به سمت اختصار «باهاوس» خوانده شد.
والتر
گروپیوس، برخی از بهترین و خلاقترین مغزهای متفکر آن اوقات را در این مدرسه به
پرستش گرفت. از تمام پل کله، واسیلی کاندینسکی، لیونل فاینیگر، یوهانس ایتن، اسکار
شلمر، … وی هم چنین اساتیدی را از بین جنبشهای
برجسته آوانگارد و برای تدریس پاره فرصت به سمت این مدرسه دعوت کرد.
پس از
تعطیلی باهاوس اساتید و دانشجویان ثانیه در سراسر اروپا و امریکا پراکنده شدند و
فلسفه باهاوس را نیز حرف خویش به همراه بردند. کاندینسکی به سمت پاریس و کله به سوئیس
رفت. اگر چه باهاوس عزب 15 سال عمر کرد اما فلسفه و روشهای آموزش آن تاثیر عمدهای
بر طراحی سده بیستم گذارد.
طراحی
گرافیک در هلند
در کنار
آلمان، که در صف اول طراحی حروف جدید قرار داشت، هلند نیز پرتره خود را در این زمینه
ایفا کرد. طراحان مختلف هلند نخستین بار در مجله داستیل ایدههای خود را در زمینه
طراحی گرافیک انتشار دادند.
اچ. ان.
ورکمن که اصلا چاپگر بود، ترکیب بندیهای نامتقارن را مستقیم حرف سینی ماشین چاپ
خویش تجربه کرد و از حروف چاپی، خط کشیها و وسایل چاپ چوبی برخه گرفت.
چهره دیگر
بااهمیت طراحی گرافیک هلند روان وان کریمپن، طراح برجسته حروف چاپی این کشور و طراح
اصلی کارگاه حروف ریزی بود.
طراحی
گرافیک در فرانسه
چهره
سرآمد طراحی گرافیک فرانسه؛ ای. ام. کاساندر حیات که شیوه آردکو را در طراحی
گرافیک معرفی کرد. کاساندر با آوازه واقعی آدریف ژان ماری مورون باب سال 1901 در
اکراین زاده شد و باب جوانی به پاریس رفت و به تحصیل هنر در آموزشگاه هنرهای زیبای این
آبادی پرداخت. اول نخستین پوستر مهم خود را در سال 1923. م. تهیه کرد. پوسترهای
کاساندر به تشدد از کوبیستهای تحلیلی و پوریستها متاثرند.
دو طراح
دیگر فرانسه که به خاطر پوسترهای خود شهرت داشتند، جسر کولین و ژان کارلو بودند.
کولین که آموزش چاپگری دیده بود، فعالیت خود را در واحد زمان ( 1925. م. آغاز کرد، زمانی
که تئاتر شانزه لیزه او را برای تهیه پوستر و طراحی صحنه به سمت همکاری فرا خواند وی
در آنجا اندازه کثیری پوستر، بیشتر برای چهرههای تئاتری و سرگرمی ساز تهیه کرد.
طراحی
گرافیک باب انگلستان
استنلی
موریسون چهره سرآمد طراحی گرافیک انگلستان، در سال 1922. م. مشاور طراحی حروف
شرکت مونوتایپ انگلیس شد. یکی از نخستین کوششهای او تندرستی کیفیت مجموعه حروف چاپی
از طریق به کارگیری حروف جدید و بازسازی حروف قدیمی بود.
یکی از
موافقترین این حروف تایمز نیو رومن حیات که موریسون ثانیه را برای استفاده اختصاصی در
مجله تایمز لندن در سال 1930. م. طراحی کرد.
یکی از
نوآورترین طراحان پوستر باب انگلستان این دوره، ای مک نایت-کوفر مهاجر امریکایی
بود...
عنوان مقاله: نقاشی گل و پرنده
قالب فایل: WORD
فهرست مطالب:
* بخشی از ابتدای ومقاله:
سؤال پژوهش :
آیا بنیاد و ریشه های در آثار نقاشی گل و پرنده ناشی از خاطره های قومی است ؟
سوال فرعی
1 – بلد این ترکیب بندی خاص .
برایچه از گل سرخ - زنیق - مرغ - استفاده شده است .
هدف : دگرگونیهای تصویری آثار تراب و مرغ . از افسانه حرف پیدایی آثار گل و مرغ .
دلایل انتخاب آثار گل و مرغ یا گل بوته برای این پژوهش
در بین شاخه های الوان نقاشی ایرانی گل مرغ به دلایل زیر انتخاب شده است:
1 – با آنکه بسیار از آن نام برده باده شود، به سمت صورت جدی به آن پرداخته شده است .
2 – سوژه این آثار باب نگاه اول ساده ، و فهم آن آسان به نظر می رسد.
3 – پاس ادبی نام آنها ، این آثار باب میان شعر و نقاشی ایران قرار داده است. بنابراین احتمال وجود مفهوم هایی مشترک بین این دو هنر حس می شود.
4 – باب هنر نقاشی ، گل و مرغ موضوع بین المللی است ، به بلد آنکه هر فرهنگی به سمت عشوه ی ویژه ای به آن پرداخته است اگر چه به سبک یا مکتبی از هنر نقاشی در آن فرهنگ تبدیل نشده است .
5 – باب طول تاخت قرن و نیم بسیاری از نقاشان سرشناس یا گمنام ایرانی به نقاشی آن پرداخته اند.
6 – از مضمون آن ، نقشمایه های تزیینی اسم اند که قرن هاست همه جا ظهور دارد .
7 – بر اسم راه آثار شناخته شده نقاشی ایرانی در این آثار به روایت یا گزارشی اشاره شده نشده و در آنها به گونه ایا روشن تنها به سمت موضوع انتخاب شده برای صورتگری پرداخته شده است .
8 – عوامل فرمایشی جای خود را به شکلهای انتخابی صورتگری داده اند و بیان کننده عواطف اختصاصی او هستند .
انگیزه ی نقاشان عشوه گل و پرنده
1 – تجسم وضعیت عاطفی انسانی بودند، ولی به سمت نمایش خود او اشاره نمی کردند. به دلیل آنکه جدا از بازداشت مذهبی در یک ایز نقاشی بیشتر از یک وضعیت و حالت انسانی تصویر کردن نبود. و این خود در تأویل دخول به دنیای پیچیده مفومهای عرفانی را باده باغ .
2 – موضوع آن بدون دستور و پسند کارفرما بود.
3 – فضای تصویری و تأثیری آن انیس حیات و با ادبیات و شعرهای عرفانی رابطه داشت .
4 – نقاشی ثانیه ساده بود به سمت جز نقاش به فردی برای طراح و اجرای کار احتیاج نداشت .
5 – تناسب آنچه تصویر باده شد و رابطه آن با اندازه های اثر ( ورق کتاب ) چنان جز اسم نبود که دوباره مینیاتور نامیده شود ( 45 × 60 )
6 – با رنگهای ساده و مواد دست ساز نقاش در هر موقعیتی امکان نقاشی ثانیه بود.
7 - چون هدفهای ویژه ای را پشت باده کرد ، برای هر گروه و طبقه ی آشنا و دارای معنایی پذیرفتنی بود و محبوبیت همگانی می یافت .
8 – حرف آنکه به عشوه زمان خود نقاشی شده بود ، در این گونه آثار میان سلیقه و اکثریت مردم (شیوه مینیاتور) و نقاش جدایی حس نمی شد .
9 – عشوه نقاشی و مادهها به کار رفته در آن یادآور دستاوردهای استادان نقاشی ایرانی در برابر نقاشی تازه از راه رسیده اروپایی بود .
10 – شکل و آوازه ثانیه ژرف ترین و ریشته دارترین نمادهای با هویت اقوام کهن ایرانی را باب ذهن بیننده زنده باده کرد با این امید که شاید ویژگیهای از یاد رفته آنها نیز دوباره جاندار شوند .
آدم بدوی چون «دم» یا «روان» خود را شناخت، حرف او نام همزاد
داد و در تصویر برکهها با او ملاقات و باب سایه هایش او را دوست نمود و موجودات
دیگر را نیز به خود قیاس سپس بر این باور شد که افسون علمی است برازنده اطمینان و او
را از آزار حوادث مصون و بر استیلا با دشمنان یاری می دهد . او با جادو ، رقصها ،
شکلهای نقاشی شده بسیار آسان و انتزاعی و باورهایی راسخ ، بر مراسم جادویی تأکید
می ورزید و این اعمال را تنها داروی امراض و برکت ریزش باران و استیلا حرف رقیب و
شکار می دانست . ولی هر چه از عمر بشر اغماض ، تماس او با عالم خارج بیشتر ، و آزمایشهای او مکررتر شد
. حوزه دید و دریافت او وسعت گرفت و مفاهیم کهنه بی اعتبار گشت . آدم بیش از بیش
به جدایی بی روان و جاندار و آدم و حیوان پی برد . جان را به سمت حیوانات و گیاهان
مختص ساخت و خود را حائز چیزی انگار برتر و فاخرتر از جان سائقه خودبینی بر آن شد
که «روان» یا «روح» آدمی کاملا" از جسم مستقل است و بر اسم «جان حیوانی»
با مردن تن، نمی میرد . او در جریان قرون ، صفت «روح» را گسترد و حالات
«درونی» خود را که نمی توانست به عضو معینی نسبت دهد ، نشأت
روح مرموز خویش دانست. [1] «افلاطون
بسان سقراط «روح» را جوهری پرکار خواند که در انسان سه جلوه دارد:
عقلی و شوقی و شهوی . جلوه عقلی برترین حضور هاست . باید بدان
گرائید و کوشید تا همواره بر دو حضور دیگر چیرگی ورزد [2]».
«از یکسو ارسطو وحدت و هماهنگی حاضر میان فعالیت های ارگانیسم
را «روح» نامید، جان ارسطویی به سمت سه وجه ظاهر می شود : یکی بصورت روح گیاهی که کارش
تغذیه و تولید الگو است ، دیگری روح حیوانی که احساس و تخیل را می سازند ، دیگری روح عقلی که باقی و
خالد است2».
از سوی دیگر ، طبیبان یونانی بود روح را مناسبت تردید قرار
دادند و پیکر را پذیرفتنی «حالات روانی» تلقی کردند . در سده پنجم (قبل از مسیح) ، الکسئون
از تشریح بدن انسان و تأمل در چگونگی امر «دیدن» پی برودت که «مغز»
آدم مبدأ اصلی احوال روحی است . ولی مغز به خودی خود کار نمیکند ، بلکه به
وسیله «حواس» از عالم خارج مایع میگیرد.
با انحطاط یونانیان و برقراری رومیان بازار هواداران جان مجددا" گرم
شد . دانشوران یهودی که در اسکندریه علمدار حکمت شدند ، عقاید یهود را حرف فلسفه
یونانی آمیختند و بیش از بیش میان بدن و روان تفاوت گذاشتند . پس از ثانیه مسیحیت
اعلام داشت که تفاوت ایندو از زمین حرف سپهر است .
رنسانس اروپا ، دنیای کهنه را با تمام مفاهیم و معتقداتش
لرزانید با حضور رنسانس علم و ادبیات از اسارت دین آزاده شد . بشر حرف چشمان باز به سمت تماشای عالم پرداخت به خود
و آینده امیدوار گشت . و حرف اسم قرون وسطی از فکر آخرالزمان و قیام قیامت انصراف
جست «اهل بیرق باب دو میدان وسیع، بکار پرداختند . گروهی به اسم و دوران مشکلات اجتماعی
انسان ، و گروهی بشناخت قوای طبیعی برخاستند . مساعی این هر تاخت دسته بضعف دین و
قدرت علوم منجمله روانشناسی انجامید[3]».
«فرانسیس بیکن باب دید و تجربه را گشود . رسانید که
از گوشه گرفتن و خیال بافندگی کردن و کائنات را حرف مفاهیم مجهولی چون «روح» و
«خدا» توجیه کردن، بجایی نتوان رسید . باید بتهای فردی و سنت های اجتماعی را
باب هم شکست و حرف شکیبایی در حوزه واقعیات بمشاهده و تجربه پرداخت . زیرا به قول «گالیله»
: «حتی با الف دلیل هم نمی توان یک حقیقت تجربی را باطل کرد [4]».
با این تمام روح از پهنه روانشناسی بیرون نرفت دکارت و پیروانش
اگر چه نسبت به معارف گذشتگان شک نمودند و با احتیاط بحلاجی تفکرات پیش پرداختند ،
لیک همچنان متأثر سنتها باقی ماندند و از یک سو اختلاف بین جسم و روح را مورد تاکید
قرار دادند و از سوی دیگر حرکات حیوانات را اسم پایین تأثیر عوامل مبهمی بنام «نفوس
حیوانی» پنداشتند.
دوران مشعشع فکری از اواخر سده هفدهم آغاز گشت و در هر کشوری به
رنگی در آمد: باب انگلیس با مردمی اهل آزمایش و ادا ، به صورت دبستان «تجربی»
باب آلمان و فرانسه حرف اهلیتی که نظر بر عمل چیرگی داشت، دو دبستان «عقلی» و
«طبیعی» اهمیت یافت . تجربیون میگفتند که نفسانیات ناشی از آزمایش های
واقعی تک است . عقلیون باور داشتند که قوای عقلی سوا از بدن است ولی حرف آن ارتباط
دارد. طبیعیون معتقد بودند که حالات روحی الگو حرکات بدنی ، نمودهایی است که
مکانیکی و مبتنی بر اعضای بدن.
در نظر پدر روانشناسی جدید ، هابس(Hobbes) ، عقل یا علم
بند از تأثیراتی است که جبرا" بواسط حواس از عالم مادی گرفته می شود .
تأثیر حسی نیز خویش چیزی جز «حرکت» نیست . حرکتی که از انسجام برمی خیزد و از طریق
اعضای حسی و اعصاب به مغز ضمیر اول شخص جمع می رسد . بنابراین «احساس» حرکتی است که از اشیاء
خارجی بر می خیزد و به دماغ صفت می شود . «خیال» ادامه یا اثر حرکتی است که نخست
«احساس» را برمیانگیزد و سپس متوقف می
شود. «رویاء» هم بسان «خیال» امتداد حرکات مغزی است در غیاب محرک خارجی «عقل» و
«استدلال» نیز تجمع و تفریق احساسات و خیالات است [5]».
لاک که شالوده علم
روانشناسی را نهاد . برخلاف دکارت ، بود «مفاهیم فطری» یا «عقل مادرزاد» را رد
کرد ، و اعلام کرد که نفسانیات ما محصول دو عامل ماشینی است : «احساس» و «تفکر» .
ادا عاطفه سبب اخذ و دریافت تصاویر اشیاء خارجی است، و عمل تفکر باعث آمیختن
تصاویر، و تشکیل قوای عقلی از قبیل «حافظه» و «تخیل» و «استدلال» لیک عمل تفکر
ناشی از عقل یا روح نیست ، بلکه صفت و ماحصل قوانین «پیوستگی» تصورات است . [6]
تا اواخر قرن نوزدهم این کشاکش بی آخر به تاخت گونه حالت روانی
انجامید ؛ یکی آنها که در حوزه خرد و ادراک میگنجد، دیگری آنها که غیر برازنده ادراک
است. رسو و رومانتیک های پشت از او نیز از تمایلات و حالات غیر منطقی انسان
پدافند نمودند و گفتند که ما باب زیر فشار الزامات تمدنی ، از امیال نهانی خود چشم
پوشیده و بتظاهر شهرنشینی آلود خود، اکتفا کردهایم . هربارت و بنه که از باطن
لاشعور ( ناخودآگاه) انسان بتفصیل سخن راندند، رقیق را به سمت کوهی از یخ شناور تشبیه
کردند که فقط جزئی از آن ، سر از ماء برمیاورد و ضمیر اول شخص جمع بقی یعنی قسمت اعظم در دل آب
باطن می ماند . شوپن هونرو نیچه شورهای فطری و جلوه های روانی انسان را به
هنگام رویاء و خیالبافی و جنون قید اسم نمودند .
انسان هم ، چنانکه شوپن هونر حرف : در ابتدا زندگی ، لاشعور و
ناخودآگاه است و پس از رشد و تکامل شخصیت نیز باب مواردی مانند رویا و خیالبافی و
اسم اغماء از خود بیخود می شود و از عقل بیگانه می گردد . پس عاطفه حیات ،
ناخودآگاه و غیر عقلی است . لیک ناخودآگاهی برتر از خودآگاهی است برایچه که منبع
الهام و مکاشفه و استعداد است . حرف همین سیاق جیمز روان را شامل رقیق خودآگاه و
رقیق ناخودآگاه پنداشت و رقیق ناخودآگاه را بسی ژرف و نیرومند تلقی کرد. برگسون
نیز با بینش عارفانه خویش ناخودآگاهی را شناخت و توجیه بروز . [7]
از اواسط سده نوزدهم ، به اقتضای تحولات اجتماعی شدید اروپا ،
نحوه تفکر بدل شد . آدم که تاکنون موجودی کمابیش آرام طلب یا استاتیک بود ،
یکسره تحول پرست و دینامیک شد . همچنان که به شکستن آداب اجتماعی پرداخت . قشر ظاهری
نظام عقلی نیز از هم پاشید و باب زیر آن ، دنیای بی نظام و ناهنجاری یافت . دوره
اندیشه دکارتی به سمت سر رسید . دکارت تمام وجود انسان را منحصر به سمت خرد اول دانست ؛ «می
اندیشم پشت هستم» و در پتواز ثانیه کلاکس چنین گفته حیات : «می خواهم پس
هستم» در طی این اوقات ملوُنالفکر آرزو و اراده لاشعور به جای عقل و شعور
نشست . از اینرو باب نیمه دوم سده نوزدهم ، شخصیت قشری عقلی و حالات روانی عادی و
مقرون به خرد ، تدریجا" جای خود را به سمت حالات غیر عادی و غیر عقلی داد . حال ،
دنیای دانش نیازمند کسی بود تا بیاید و بی بیم اعماق اندر انسان را بکاود. روان
مردم متعارف و غیر عادی را تحلیل کند و با آمیختن روانشناسی آدم متعارف و غیر
متعارف ، واقعیت وجودی آن را دریابد . فروید این احتیاج و انتظار را بر آورد .[8]
هر چند که علم روانکاوی (پسی کانالیز) را مدیون زحمات بی شائبه
فروید هستم اما ، رسیدن به سمت این مقام ، بر پایه کلیه نظرات و اعتقادات بشر اولیه تاکنون ، پی ریزی شده است
. شاید بتوان فروید را چشمی بازتر و دلی آشناتر برای گردآوری و همسو اسم عقاید و
نظرات دانست : همانطور که لویی پاستور می گوید :
« شانس در خدمت خرد آراسته است.»
آدمی از دیر باز در پی آگاهی ذات خویش بوده است . معرفت نفس
پدیده تازه و نوظهوری نیست و قدمتی به تاریخ بشریت و فرهنگ تمدن دارد . تا آنجا که
پوئیدن راه کمال و رسیدن به خوشبختی را همطراز معادل کشف قلمرو اسم به شمار آورده
اند . هر چند که معیارهای انسان ها به لحاظ فردی و اجتماعی متفاوت هستند اما همگی
ضمیر اول شخص جمع خوب می دانیم که نیروی اندیشه و استدلال بر ضمیر ناخودآگاه هر کس حکمفرماست . ضمیر
ناخودآگاه یا آنچه که از پشت چشم های ضمیر اول شخص جمع بر این دنیا می نگرد و در لحظات سکوت و
آرامش ما را در خود پناه می دهد و باب درون خود دنیایی ژرف و بی کران از احساسات
عواطف و استعدادهای کشف ناشده دارد و این شاید تنها به خاطر درگیر وجود داشتن خرد ما به
چراها و ار های روزمرگی است .
دنیای درونی هر کس رابطه ای مستقیم حرف دنیای بیرونی اش دارد .
دنیای درونی سراسر لیبریز، ادراکات ، احساسات ، اندیشه و نظرات که مانند جیوه ای
مایع در سرتاسر پیکر دائما در اسم انبساط و انقباض اند تغییر حال و هوایی درونی در
افعال بیرونی تصویر می شود . و زندگی تجسمی باب امتداد اندیشه هاست . پشت آغاز فصل
را به دعایی که مبین این گفتههاست می سپاریم .
توان حالنا
الی احسن اکنون
چاه بسا از خود می پرسیم : چرا دنیای عینی ضمیر اول شخص جمع بازتاب افکار و
پندارهای ماست ؟ و اصولا" دنیای ذهنی ضمیر اول شخص جمع چیست ؟ کاربرد آهنگ ضمیر اول شخص جمع تا به کجاست
؟ تأثیر دنیای درونی بر سلامتی جسم، خلق هنر ، کشفیات آدم تا به کجا خواهد بود ؟
چرا در میان انسانهایی با شباهتهای ظاهری تفاوتهای بسیاری دیده می شود ؟ و . . .
تا به آنجا که کار کرد نقش ضمیر درونی ما در روند زیستن چه می تواند باشد ؟
سئوالها باب این زمینه و بخصوص در فراگرد ضمیر ناخودآگاه و
کارآیی تفکر و تعقل فراوان است و کرانه و مرزی نمی توان برای آنها قائل شد .
بیشترین حضور ضمیر ناخودآگاه در بدن تمام شخص، دستگاه عصبی خصوصا" در مغز نهفته است .
مسأله روان هر شخص بستگی تنگاتنگی حرف سیستمهای اعصاب وی دارد . و سیستم اعصاب نقش
موثری را در سلامتی دیگر ارگانیسمهای پیکر ایفا می کند .
سپس سلامتی و خلاقیت در زندگی و امور ادراکی بستگی نزدیکی به
روان سالم در انسان ها دارد . البته اختلاف انسانها در سنخ جمع آوری اطلاعات و
تبدیل صفت ابتکارآمیز ثانیه است که عامل اصلی اختلاف در میان آنهاست . کشفیات اخیر باب رابطه
با کار مغز شروع به توضیح این دو روند کرده است .
بخشی از تحقیقات اخیر در مورد دماغ آدم در این فصل مورد بحث
قرار می گیرد .
«دستگاه عصبی . از مغز ، نخاع شوکی و اعصاب
محیطی تشکیل شده است . کار این دستگاه کنترل و هماهنگ سازی فعالیتهای سلولی در
تمام بدن می باشد . آلت عصبی با خواهشگر انتقال امواج الکتریکی کنترل تمام بدن
را انجام می دهد . امواج الکتریکی توسط بند های عصبی از مغز خارج می شوند پاسخ به
این امواج تقریبا" باب همان لحظه دریافت موج محرک ، انجام می شود . زیرا امواج
به شکل تغییر پتانسیل الکتریکی صفت میگردند [1]».
«از تماشا معیارهای آناتومیک مغز را به سمت سه دسته بزرگ حفره ای
تقسیم می نمائیم
قدامی- حاوی نیمکره های
مغزی و لوب های پیشانی
میانی- حاوی لوب های آهیانه ، گیجگاهی و پس سری .
خلفی- حاوی ساقه مغز و مخچه است .
دماغ در جعبه استخوانی محکمی به نام جمجمه ]قرار
گرفته. که[
باب زیر جمجمه توسط سه لایه یا مننژ پوشیده شده ] است .[ مننژ ها نوعی بافت
همبند فیبری هستند . که عمل حمایت ، حفاظت و تا حدود کمی تغذیه مغز را انجام می
دهند . مخ دارای دو نیم کره و چهار لب است . جرم خاکستری در سطح مغز قرار دارد و
جرم سفید بخش درونی دماغ را تشکیل می دهد . نیمکره های مغزی بزرگترین بخش دستگاه
عصبی مرکزی هستند و اسم عملکرد و هوش و ذکاوت شخص می باشند 2».
آگاهی یافتن از کار تمام یک از دو نیمه دماغ گامی مهم در آزادی و
بروز نیروی ناخودآگاه و خلاقه فینفسه بشر است .
آشنایی با دو نیمکره دماغ
تحقیقات اخیر تا حد زیادی نظریات حاضر درباره ماهیت آگاهی
آدم را شرح داده است . کارآیی کشفیات جدید مستقیما" در قضا رهاسازی و بروز
نیروی خلاقه انسان «ضمیر ناخودآگاه» دخیل بوده است .
شکل پلان مغز انسان شبیه به تاخت نیمه گردوست که در وسط به هم
وصل شده اند این تاخت نیمه را « نیمکره راست» و «نیمکره چپ» نامیده اند
.
آلت عصبی انسان با اتصال متقاطع به هر تاخت نیمکره وصل شده
است نیمکره چپ نیمه راست و نیمکره راست نیمه چپ بدن را کنترل می کند . بر طبق
بینات دیده شده اگر نیمکره چپ مغز شخصی بر
ایز زدن یا سانحه ای آسیب ببیند بر نیمه راست بدنش به طور جدی اثر می گذارد . و
بر عکس این قضیه در رابطه حرف نیمکره راست صادق است . به سمت علت متقاطع بودن اتصال
رشته عصبی به سمت دماغ ، دست چپ به نیمکره راست و دست راست به نیمکره چپ مغز وصل است . [2]
در دماغ حیوانات نیمکره ها اصولا" از تماشا کاری شبیه به هم
یا متقارن هستند لیک نیمکره های دماغ انسان از نظر کاری نامتقارن رشد می کنند .
برازنده تدقیق ترین اثر خارجی نامتقارن بودن مغز انسان راست دستی و چپ دستی است. [3]
دانشمندان قرن نوزده نیمکره چپ را که تقبل صلابه تکلم ، تعقل و
فکر کردن و کارهای عالی تر دیگری است و آدم را از سایر موجودات جدا می کند « نیمکره
کبیره» و نیمکره راست را «نیمکره صغیره» نام نهادند تماشا کلی که حرف این
اواخر شایع حیات عقیده بر این باور که نیمه راست مغز کمتر از نیمه چپ رشد و تکامل
یافته است و اصولا" نیمه ای است خاموش و کم توان .
مرکز توجه مطالعات علم پی شناختی به مدتی طولانی تا این اواخر
از بند ضخیمی که از میلیونها بند باریک تشکیل و به صورت متقاطع به دو نیمکره وصل
شده است ، بی اطلاع بودند این بند ضخیم بدن پینه ای نام دارد به خاطر بزرگی
اندازه و تعداد زیاد بند های عصبی و موقعیت استراتژیک آن باب وصل دو نیمکره ساختار
مهمی به حساب میآید .
از مجموعه مطالعاتی که در مورد حیوانات در سال 1950 در
انستیتوی تکنولوژی کالیفرنیا انجام شد [4] معلوم شد که کار اصلی بدن پینه ای ایجاد ارتباط بین دو نیم
کره و انتقال محفوظات و آموخته هاست .
اضافه حرف این معلوم شد که اگر این رشته ضخیم ارتباط دهنده قطع شود نیمکره های مغز
به سمت کار خود به طور مستقل امتداد می دهند . از این قضا معلوم می شود نبودن آن اثر
چندانی باب رفتار بیولوژیک شخص ندارد . [5] «در طی دهه 1960 حرف گسترش تحقیقات مشابهی درباره بیماران عصبی
اطلاعات بیشتری درباره عملکرد جسم پینه ای به سمت ید آمد و باعث شد تا دانشمندان نظر
آشتی شده تواناییهایی نسبی تمام یک از نیمکره های مغز بشر را بدیهی فرض کنند : این
که هر تاخت نیمکره در عملکردهای شناختی بالا درگیر می شوند ، هر نیمه مغز متخصص شیوه
ای مکمل باب شیوه های دیگرسان فکر کردن است ، و هر دو نیمه بسیار پیچیده اند.» 2
[6]
دکتر راجر و اسپری در مقاله صفت خود که باب سال 1973 به عنوان
«اختصاصی وجود داشتن کار مغز و جدا کردن نیمکره ها از طریق جراحی » می گوید :
«مطلب اصلی این است که دو روش در فکر کردن وجود دارد که یکی کلامی و دیگری غیر
کلامی است . که به سمت طور جدا به ترتیب با نیمکره چپ و راست انجام می شود . سیستم
آموزشی ضمیر اول شخص جمع و علوم به سمت طور کلی شکل غیر کلامی را به حیطه فراموشی سپرده اند آن چه
آشکار است این است که جامعه بر علیه نیمکره راست عمل می کند . حقایق آشکار می کند
که نیمکره صغیره خاموش ، به درک شکل ، تخصص دارد و اساسا" حرف اطلاعات کسب شده
، به صورت ترکیبی عمل می کند نیمکره کبیره کلامی بر عکس نیمکره صغیره به طریق
منطقی عمل می کند زبان این نیمکره از درک فوری ترکیب های نیمکره صغیره بیچاره است.»
امت کالیفرنیا تکنولوژی متعاقبا" روی مریض هایی که به
جدایی نیمکره صفت وجود داشتن توسط آزمایشهای دقیق و هوشمندانه که جدایی کار دو نیمکره
را آشکار می ساختن کار کردند. این آزمایشها دادهها جدید و شگفتی درباب هر یک از
نیمکره ها به سمت دست داد و این به این معنی است که تمام یک از نیمکره ها واقعیت را به شیوه خودش می بیند . این امت با روش های ساده ، نیمه راست سوا شده
مغز مریض را آزمایش کردند و پی بردند که نیمه راست یا بی زبان مغز نیز شناخت دارد
، پیامد احساسی دارد وبا اطلاعات، به شیوه بشخصه بر خورد می کند. [7]
باب مغزها جسم پینه ای با استوار کردن ارتباط بین نیمکره ها دو
نوع دید را با هم سازش و آشتی می دهد و بدان وسیله احساس ما به چهره یک شخص
واحد حفظ می شود .
دکتر جولیا کامرون در
کتاب «راه آرتیست بازیابی خلاقیت » نیز توصیفی صفت تالی با مطلبها گفته شده دارد
وی نیمه چپ مغز انسان را «دماغ منطقی » دماغ انتخابگر ، می داند که مغز طبقه
بندی هاست و با شیوه های آراسته می اندیشد قاعده دماغ منطقی این است که جهان را بر
حرف برابر طبقه بندی های شناخته شده ادراک کند. [8]
(به آغاز مثال : اختلاف دید این دو نیمکره را بازهم می توان چنین
توصیف کرد دماغ منطقی بیشه پاییزی را جنگلی خشک و بی برگ می بیند و وجود سرما را
هوشمندانه هشدار می دهد در حالی که مغز هنرمند می گوید چه عجبا : ضیافت رنگها و
بساط بسیط ای از برگ بر زمین که دست نوازشگر باد تار وپودش را در هم می آمیزد.)
مغز منطقی مغز تجاری بوده و هست بر طبق اصول شناخته شده کار می
کند و هر چیز ناشناخته ای را به صورت
اشتباه یا احتمالا" خطرناک ادراک می کند و یا باب جایی دیگر (خانم کامرون) از
نیمکره چپ مغز به سمت عنوان سانسور کننده یاد می کند.
لیک دماغ هنرمند(نیمکره راست) مخترع و کودک و استاد حواس پرت
ماست. (مثال قبل)
مغز هنرمند مغز خلاق وکلیت گرای ماست به سمت چهره الگوها و سایه
روشن ها ادراک میکند. به سمت تداعی صفت ابتکارآمیز وآزاد می پردازد و تصاویری خیال انگیز می
سازد حرف مفاهیمی تازه را در ذهن بر پا دارد. اما سانسور کننده ها در درون با این
پیامهای تازه و شگرف ناشناخته به سمت مقابله اداشده وچون خود را عهده دار امنیت و
آرامش ارگانیسم بدن می داند بر مبارزه ای علیه این پیامهای قید می پردازد .
پیامها را به سمت شیوه خودش گرفته تفتیش می کندو به صورت منظم در طبقه مخصوص پیام
قرار می دهد او دشت خلاقیتمان را می کاود حرف هیچ خطری آرامش نسبی ما را تحریک نکند
هر اندیشه قید ای می تواند به سمت چشم سانسور کننده درونمان خوفناک باشد. او تنها
چیزهایی که از پیش پیشاپیش دیده و تجربه کرده را ایمن می شناسد. [9] دانشمندان علاوه بر مطالعه شناخت هر یک از دو نیمکره راست و
صفت که با جراحی امکان پذیر شد،شیوه های متفاوت تاخت نیمکره را در به کارگیری اطلاعات
نیز آزمایش کردند نتیجه مشاهدات آرم داد که شیوه کار نیمکره صفت شیوه ای تحلیلی و
کلامی است .در حالی که شیوه کار نیمکره حق وغیر کلامی واحساسی است . اضافه بر این
دو شیوه پردازش با همدیگر تداخل پیدا می کنند و مانع کار همدیگر می شوند. 2
باب نتیجه کشفیات فوق العاده پانزده واحد زمان ( گذشته، اینک پی می بریم
که به رغم احساس عادی ما که یک تک واحد هستیم مغز ما مضاعف است و تمام نیمه آن شیوه شناخت خاص خود را دارد ، و دنیای واقعی
خارج را به شیوه خاص خود مشاهده می کند .به فرموده دیگر هر یک از ما دو مغز ودو نوع
حس آگاهی داریم که وسیله بند رابط عصبی بین دو نیمکره یکی می شود . این دو نیمکره
به چند روش با یکدیگر کار می کنند گاهی همکاری می کنند و یا هر یک توان ویژه خود
را به کار می گیرند و بخش بخصوص از کار را که با شیوه پردازش اطلاعات آن نیمکره
مناسب است به عهده می گیرد . ودر فرصت دیگری نیمکره ها می توانند به صورت انفرادی
عمل کنند یعنی یک نیمکره کما بیش «تعطیل» و نیمه دیگر «پرکار » حرف می
گردد .
به نظر می رسد که
نیمکره ها می توانند با هم تماس نیز داشته باشند یعنی یک نیمه سعی می کند کاری
را اجرا دهد و دیگری به روش خودش حرف این کار مقابله می کند و یا اینکه هر نیمکره
روشی برای تطبیق با دانسته های نیمکره دیگر دریافت می کند .
نیمکره صفت تجزیه و تحلیل می کند ، انتزاع ، احتساب وزمان
را در نظر می گیرد وروش های قدم به قدم را
الگو می ریزد . به سمت کلام امان می برد و
حرفهای منطقی می زند لیک شیوه دیدنیمکره راست تخیلی است و حرف کمک نیمکره راست استعارات
را می فهمیم، خواب و رویا می بینیم ، ترکیبات جدیدی از افکار به سمت وجود می آوریم
وقتی چیزی به قدری پیچیده استکه توصیف آن با کلام ممکن نیست مشاهداتمان را با
اشارات وتداعی تصاویری طراحی می کنیم .
کار نیمکره راست شمی و دورنی، کل وعادی از زمان است . که از
دید نیمکره چپ این روش ضعیف قلمداد می شود.
یکی از تواناییهای
تحیر انگیز نیمکره حق مغر تخیل است . دیدن تصویری تخیلی با چشم مغز. مغز ما
قادراست تصویری رامجسم کند و به آن نگاه کند و آن را چنان ببیند که انگار
واقعا" وجود دارد . این توانایی همان تخیل یا تصورات است[10].
پس هر گونه تداعی شدن و تخیل از بخش نیمکره راست دماغ متولد می
شود این تصور و یا تخیل از عناصر مهم
نقاشی نیز به شمار می آیند چراکه چهرهنگار برای کشیدن در آغاز نگاه می کند تصویری
مغزی از آن چه که می بیند بر می دارد وبر حافظه می سپارد سپس روی کاغذ جابجایی می
دهد. بسیاری از نویسندگان ، هنرمندان ، وکارگردانان مشهور به خاطر رد معروفشان
خود را مدیون این بهر خلاقه می دانند.
پس هر ایز تداعی تصویری است که نیمه راست مغز صاحب اثر ، هادی و مولد آن بوده که در روند گذر از نیمه چپ مغزدچار حذف و اضافاتی ( حرف اثر تجربه طبقه بندی و ضبط شده در این بخش مغز) شده است ، پس حرف این اساس اثر به بود آمده حال و هوایی از طرح اولیه حرف خود دارد پس می توان گفت که هر اندازه دخالت بخش چپ مغز کم تر باشد – ویا به بیانی دیگر فعالیت بخش راست مغز بیشتر باشد _ اثر هنری به سمت وجود آمده هویت فردی خاص تری دارد. ..