اشاره…
مطالب این پایان
نامه در بردارنده نکاتی است که ذهن نگارنده را از دوران آشنایی با صناعت مدرن و
خصوصاً ازگ و بعد انتزاعی آن، به سمت خود معطوف داشته و رفته رفته دغدغههای وی را
برای دستیابی به سمت تعریفی جامع و در بردارنده وجوه اختلاف و تشابه و اشتراک انتزاع و
واقعیت، شکل بخشیده است. البته این بدان معنی نیست که مطالب آتی حاوی کمال مطلوب
تعریفی فراگیر است (که این ادعائی است گزاف) بلکه بیشتر جوابی است بسیار کوتاه بر
سئوالی بسیار بزرگ.
تاریخ شهرنشینی بشری روندی تکاملی را طی
نموده است و مطالعه این روند، حاوی مطالبی است که برای شناخت آدم هر دوره،
اساس حرکتی نوتر را در برداشته است. اما آنچه که باب خلال شکل گیری کلی این تمدن
جلب نظر می نماید رشد تفکر خلاق آدمی است آنطور که در زمانهای اخیر مثال سرعت
بالای این تفکر می باشیم تا جائیکه گاه خلاقیت و دنیای تفکرات او فاصلهای بسیار
بیشتر از مسافت طی شده میانجیگری زندگی تجربی و عینی او را می پیماید، که این تفاوت
فاصله طی شده، باب دنیای کنونی و شرایط امروزی بسیار بسوده می نماید.
بهترین نمونه برای تفکر اسم بشری را
می توان اسم ابزارهای الوان برای منظورهای متفاوت وی نام برد.
اگر می دانیم ابزارهای ساخته بشر
بنا به نیازهای او تکوین یافته اند و هرچه این نیازها پیچیده تر گشته اند،
ابزارهای پیچیدهتری را نیز طلب کرده و سبب شکل گرفتن آنها شده اند.
حرف کمی تامل می توان فهمید که ساختار
ابزارهای مورد استفاده بشر، شکل انتزاعی دارد و هیچکدام از آنها باب طبیعت اکناف او
و وجود خارجی نداشته است که آدمی فقط آنها را دریافت نموده باشد و سپس بکار برده
باشد. اما ظهور و بروز این ابزارها آنچنان در حیات وی بمرور شکل گرفته که او متوجه
این خصلت آنها (انتزاعی وجود داشتن فرم ابزارها) نگشته و پیوسته آنها را بعنوان جزئی از
طبیعت عینی تلقی نموده است.
باب سده ها و خصوصاً دهه های اخیر بعلت
ادا کردن نخبگان به مباحث فکری و فلسفی جوراجور و کثیر و شکل گیری اندیشه های انتزاعی
غنی، چه در بین اهالی حقایق و چه در میان هنرمندان اندیشمند و بعلاوه حرکت غالب
بشری به سمت سمت این اندیشهها، تاخت گونه نتیجه وجود یافته است.
نخست اینکه اینگونه تفکر و تدبر
خصوصیت انتزاعی ابزارها را عیان نموده و دوم اینکه منجر به سمت پدیدار شدن واکنشی
مخالف این جریان گشته که سعی باب اثبات آزادگی عینیت بر ذهنیت دارد. لیکن تدقیق به
واقعیت جاری دنیای کنونی این تفکر را کمرنگ مینماید، برایچه که با عنایت به سمت نمونه
ذکر شده، امروزه شاهدیم که حرکت آدم نوین برای رسیدن به یگانگی نظر برای تعریف
حیاتی واحد و جامع، بواسطه همین دنیای ساخته دست او میسر است و مدنیت تام و
فراگیر مورد نظر او باب بستری برازنده شکلگیری است که این بستر، سرشار از مصنوعات
اسم فکر اوست.
لذا نادیده گرفتن تمامی ابزارهای
متنوع که در همه شئونات زندگی، بشر را یاری مینمایند (با تدقیق به قالب انتزاعی
آنها) و نگاهی تنها عینی و طبیعت گرا داشتن، امری غیرممکن می نماید.
حرف تاملی ازنو در دنیای پیرامونی حاضر، راه برای تجدید تماشا در چنین نگرشی و اتخاذ موضعی منصفانه تر باز خواهد شد و وحدت عملی امر ذهنی و امر عینی و آگاهی این یگانگی ذاتی، سد راه هرگونه نگاه یکسویه و یکجانبه نگر خواهد گردید.
واقعیت (واقعیت عینی یا عینیت)،
بعنوان مجرای دستیابی به سمت آگاهی و تختخواب حصول شناخت، اهمیتی غیرقابل انکار دارد. چرا
که به دور از تمام فلسفه پردازیها، انسان در اولین گام، حضور خویش و جهان
پیرامون خویش را به شکل عینیت ادارک می
کند، بعلاوه ار اندیشه کنیم که او همه تعینات را در ذهن فلسفه زده ای تجسم بخشد باز
ناگزیر از دست و پنجه نرم کردن با واقعیت بسوده بیرونی است و به جهت تطبیق خویش با
آن و جواب مناسب آن، گریزی از اتخاذ روشی واقعی ندارد.
با توجه به تمامی صور ساختار انسانی،
این واقعیت و تماس واقعگرا، تمامی مطلب را برای تبیین جوهره هستی و غایت سیر
درونی انسان، باب برندارد و ظرفیتهای بایست جهت این بیان را نیز دارا نمی باشد.
اینجاست که پای مفاهیم به میان می
آید. مفاهیم بدلیل گستردگی و پاس فلسفی خود، پیچیده تر از عالم حقیقت می باشند و
گاه برای توضیح آنها می استطاعت از واقعیات مدد جست. اما هنگامی که سخن از مفاهیم و
معانی بغرنج تر پیش کشیده می شود، نه تنها نمودهای عینی استطاعت توصیف آنها را ندارند
بلکه به عالم مجرد آنها نیز راه نمییابند، بدینگونه راه برای مفاهیم ساده خیس که
بتوانند مفاهیم پیچیده را شرح و تفصیل کنند، گشوده می شود.
انتزاع که نتیجه سیر تحول و تبدل
مفاهیم و همچنین بیان مستقلاً و بیواسطه ادراک آنهاست، باب چنین شرایطی معنا و شکل
می یابد.
خرد بدلیل ساختار منطقی و ریاضی گونه
خود، معادلات خویش را در راستای نموداری شکل گرا ترسیم می نماید حرف ربط منطقی
مفاهیم را سازماندهی کند و در سیر سیال خویش منفذها و نقصانهای آنها را بازیابد و
با تمسک به توان تحلیلی خود، برای آنها ما به ازاءی یافته و جانشین سازد.
مسئله به اینجا ختم نمی شود برایچه که
ذهن مجرد از احساسات حاصل از برخورد واقعیات عمل نمی نماید، چه این احساسات
مستقیماً از بیرون بود آدمی رهبری شوند و چه مستقلاً و بدون دخالت عوامل بیرونی
شکل گیرند و بازده مکاشفات و مشاهدات باطنی باشند.
به سمت بیان ساده تر تجرید نه تنها وجه
صرفاً عقلانی مفاهیم و شکل آنهاست بلکه به نوعی از تعاملات بین خرد و اندیشه و
احساس و همچنین واقعیات وجود می یابد.
اتخاذ تجرید بعنوان روشی برای بیان،
به سمت جهت توانگر بودن ظرفیتهای وسیعتر برای بیان (و نه توصیف) دنیای پر پیچ و خم و
غامض مفاهیم می باشد.
خواسته آتی می کوشد تا بحث بالا را
بسیط تر آغاز نماید.
صناعت ماهیتی پیچیده و چند سویه دارد و
صورتی از برخورد فعال و عملی انسان باب قبال جهان اسم می شود و در عین حال نوعی
اندیشه به شمار می آید که دقت و منظری ویژه خویش دارد. و همه وجوه هنر مجموعه ای
همگون هستند که از این خصیصه ذاتی، مشترکاً بهره بودهاند.
هنر مفهوم آدم را رسیده دنیای اشیاء
نموده و هدفش معرفی جهان به سنخ ای است که انسان آنرا نظاره می نماید برخلاف علم
که هدفش ارائه شناختی از دنیای پیرامون است آنطور که این دنیا می نمایاند.
اگر کلیت هنر را به سمت تاخت نگرش رئالیستی
(شامل همه شعباتی که به نوعی هستی و آفاق عینی را بازنمایی می کنند) و انتزاعگرا
(همه صور هنری که باب پی دوری از ظاهر پدیده ها هستند) قابل تقسیم بدانیم، در هنر
رئالیستی نمایش مناسبات انسان در جهان، بدون سرایت باب خود این جهان از لحاظ هنری
کوششی بیهوده است. بنابراین هنر و دانش (علم) علیرغم تمام تفاوتها وجوه اشتراک
زیادی دارند.
یکی از این موارد اشتراک را می توان
در طراحی (دیزاین) اشیاء صنعتی مثال بود، حرف این تعریف که در دیزاین یک شیء صنعتی،
آن شیء را بازهم می استطاعت محصولی هنری معرفی کرد و هم بر آن نام محصول صنعتی اطلاق
نمود.
باب زندگی واقعی این دو (هنر رئالیستی
و علم) بسختی با یکدیگر جوش خورده اند و آنها را تنها می توان به یاری تحلیل نظری
و اسم از یکدیگر تشخیص داد.
هنرمند رئالیست واقعیت را به شیوه
عینی بازسازی می کند. وی اینکار را معمولاً به یاری اشکالی واضح و بسوده انجام می
دهد و گاه ژرفای واقعیت از اثنا آثاری ادراک می گردد که شکل خارق العاده و غریب
تری دراند.
نوع دیگر برخورد واقعگرایانه، تعبیر
ایده آلیستی واقعیت است. نمونه این تفکر را شاید بتوان از گفته ارنست کاسیرر[1]
باب کتاب جستاری در اسم انسان، نتیجه گرفت. آنجا که می گوید: «هدف اصلی هنر رخنه در
ژرفای واقعیت است»[2] این خواسته حاکی از تعبیر
واقعیت به سمت معنی جوهره آفاق واقع و عینی است.
بنابراین می بینیم که بینش های مربوط
به رابطه هنر و واقعیت گوناگون است. اما بینش اندیشمندانه هنر، مبتنی بر، انعکاس
زیبایی شناسانه عمقدار واقعیت است، لیکن ار می گوئیم
هنر رئالیستی سعی در انعکاس زندگی دارد، نباید آنرا چنین تلقی کرد که ...