بدیهی است
، بازیگری انسانی ترین هنرهاست . از آن جهت که انیس جان ، کالبد ، پدیده ها و جهان
پیرامون آدمیاست ، به مکاشفه ای میماند که جز با از میان جا به جا کردن موانع بازدارنده و
آسیب دهنده حاضر در کار انسان نمایشگر ، امکان بروز نخواهد یافت .
بازیگری فن
مقابله آدمیبا خویش است و یافتن یا ایجاد بهانه ای برای توانایی نقش بر بازیگر .
این پرسشی
است که تمام بازیگر از خود در ابتدای کارش بر روی متن نمایشنامه و کاراکتری که قرار
است بازی کند ، میپرسد و با استعمال از دانش علمیو تجربی خود سعی میکند که به
ثانیه پاسخ دهد . باب حقیقت او برای شخصیت پردازی درست نیاز به دانش و تجربه تئائری
دارد و باب این میان تئوریهای حاضر تئائر نقش ویژهای را ایفا میکند . احتمالاً
تئوری از زمانیکه علم رو به پیشرفت گذاشته
است اهمیت بیشتری پیدا کرده است و باب حقیقت هر تئوری چکیده تجربیات و آموخته های یک
یا چند نسل از پیشینیان است ، پشت بایستی با تأمل و احترامیخاص حرف آنها برخورد
کنیم . نکته دیگر اینکه ما بواسطه همین تئوریهاست که میتوانیم به تجربیات جدید
دست پیدا کنیم و همین تئوریها هستند که اندوخته علمیما را تشکیل میدهند و گاهی
دوران نیز با تدقیق به شرایط بایستی حذف و تعدیل شوند .
بارها و
بارها از کارگردانم شنیدم که میگفت : بازیگر نباید نقش را بازی کند ، او ابزاری
است باب خدمت نقش ، پشت بگذارید نقش شما را بازی کند . برای رسیدن به این نظریه و
عمل کردن به سمت ثانیه دست به تجربه ای نو زدیم .
در این
تجربه جدید برای رسیدن به شیوه اجرایی مورد نظر کارگران مجبور بودیم که بعضی از
تئوری ها را به سمت شکلی تعدیل و یا حذف کنیم . این قضیه باب آغاز باعث بوجود آمدن
اختلاف نظر بین اعضا گروه شد . زیرا تعداد ای حرف این عقیده بودند که ماحق نداریم در
تئوریها ید ببریم و باید آنها را بطور کامل بپذیریم و بقیه عکس این تماشا را داشتند
ولی کارگران برای آنها این سوژه را توضیح داد و گفت : که قصد ضمیر اول شخص جمع نادیده گرفتن و
زیر پا گذاشتن اصول نیست و مـا فقط میخواهیم تجربه ای جدیدی را به انجام برسانیم.
این شیوه
اجرایی که ما میخواستیم تجربه کنیم و این
نحوه بازی ستاندن از بازیگران برای خود بسیار جالب بود و با انگیزه بدست آوردن تجربه
ای نو و گرانبها کار را آغاز کردیم . در این شیوه کارگردان متذکر میشود که ؛ برای
جان بخشیدن به یک نقش و یک صحنه باید به اندازه کافی از قوه تخیل برخه مند باشید
تا بتوانید مجذوب مشکلات و گرفتاریهای دنیای تخیلی پرتره بشوید و نه درگیر
گرفتاریهای حقیقی – واقعی
دنیای بازیگری خودتان . اصل بازیگری باوراندن است .
باب این
راستا ، استانیسلاوسکی بازهم به شاگردانش یاد داد که از « اگر افسون آمیز » استفاده
کنند حرف در فکر کردن و ادا کردن به کلمات ، موفقیت اجرای کامل نقش را کسب کنند و
شرایط فرضیپنداشته به همان مقدار « ار » واقعی شود ، در دنیای خیالی صحنه بازیگر به آن
چیزی تبدیل میشود که نویسنده خواسته است . عاشق ، دوست ، دشمن ، والد ، بردار ،
خواهر و …. باید طوری عمل کرد که باب صورت حقیقی بودن
مسئله رفتار میکردیم . به بند دیگر ، مدت هنرپیشگی توجهمان را معطوف مشکلات
نقش کنیم طوری که اگر مشکلات خودمان بودند . عمل میکردیم و تمام نیروهایمان را
صرف پیدا کردن راه اسم میکردیم . اگر نتوانیم این اطمینان را در خود ایجاد کنیم ،
آرزو نداشته باشیم که تماشاچی این کار را بکند .
آلانازیمف (Alla Nazimova) ، بازیگر زن اوایل قرن بیستم که به سمت خاطر چگونگی برداشتش از شخصیتهای ایبسن معروفیت داشت ، میگفت : « آغاز ، اختتام و همیشه، یک بازیگر باید قوه تخیل داشته باشد ، بدون توانمندی تخیل بهتر است که یک واکسی باشد تا یک صناعت پیشه » .
آثای
نصرالله قادری عضو هیأت علمیدانشگاه هنر و عضو AICT است . او فارغ التحصیل سینما با گرایش کارگردانی و کارشناسی ارشد
کارگردانی تماشاخانه است . از جمله آثار او میتوان کتابها ذیل را آوازه برد:
وقت
پیچاپیچ – صفت ـ گلی برای هیوا ـ اسطوره لیلیث – بمن دروغ بگو – زخمه بر زخم – الگو همیشه – زندگی باب تماشاخانه – هرا – غم تعشق – مؤخره بسوی دمشق – زخم کهنه قبیله خود – اسفنکس – امراء ، مذهب ، نسل آینده باب آثار برگمن – فریادها و نجواهای بنت ترسا – حکایت باور نکردنی حامل شدن سنساره – آناتومیساختار درام.
وی همچنین
کارهای زیادی را کارگردانی کرده است از آنجمله :
اسم شام – قابیل – فلق – اسفنکس – اسطوره لیلیث – آخرین نوار کراپ – بازی تابلو
– اختتام شاپرکها – محرمانه – یحیی – هرا – غم تعشق –افسانه پدر
– حدیث آصف حمه خورده از حرف آنکه راست کردار
بود – آه ، مریم مقدس – سنساره – گاهی اوقات
برای زنده ماندن باید اسم – هنگامیکه
آسمان شکافت .
همچنین چند
فیلم اسم به سمت نامهای : شیخ اشراق – برادر ،
برادر ـ نبض تراب سرخ و تجربیاتی در بازیگری تماشاخانه دارد مانند : بامها و زیر بامها – آندروا – فلق – اسفنکس
– افسانه لیلیث – آخرین نوار کراپ – قابیل – هدیه و یحیی – او بیش از صدها مقاله ، نقد تحقیق و پژوهش در مجلات سینمایی ،
ادبی و تئاتری به رشته تحریر درآورده است .
آقای قادری
در تمامیکارهایش یک زمینه استوار با اشکال متفاوت ( از نظر موضوع ) در حال تکرار شدن است
و ثانیه این است که این نویسنده معتقد است همه مردان اسم های بزرگی هستند که ریش و
سبیل باب آورده اند و اسم زنان هستند و اگر مادر نباشد بچه ها سرگردان میشوند و
منظر او به « زن» به سمت عنوان بهترین خلقت و اسطوره مادر زایشی است که ریشه در فرهنگ
ایران زمین دارد . نکته بعدی اینکه همیشه باب کارهای او ماه اسم میدرخشد و بر این
نکته تأکید دارد، اسم یا باب صحنه قابل رؤیت است مثل هرا ، یا از آن صحبت میشود
مثل بمن دروغ بگو ، مسئله اسم و نمایش آن در پهنه ریشه در اساطیر و افسانه های
ایران دارد و همچنین تأثیری است که کامو بر آقای قادری دارد .
نکته سوم
اینکه : چاه در نمایشنامه های فلسفی اش و چاه در نمایشنامه های صاحب تز اجتماعی اش و
چاه باب نمایشنامه های سیاسی اش عنصر اصلی تفکرش سیاست است . او همه چیز را سیاسی
مطرح میکند پشت باید به سمت سیاست زمان حال ، دقت کرد چون او معتقد است که اساساً هنری
که به سمت زمان بشخصه پاسخ ندهد اصلاً به درد نمیخورد.
چهارمین
نکته مورد اشاره در کارهای او مسئله « سکوت خدا » است . اینکه برایچه آفریدگار ساکت است و
در برابر بی عدالتی ها هیچ کاری نمیکند . به عنوان مثال میتوان دیالوگهایی از
هرا و غم عشق اشاره کرد . منتقدین در نقد رد این نویسنده با نشانه شناسی او مشکل
دارند . همچنین سردرگم میشوند که کسی که میتواند با زبان فاخر الگو هرا بنویسد
برایچه باید نمایشنامه ای مثل پدر یا بمن افترا بگو را بنویسد.
حال بهتر
است کمیبه پس زمینه ذهنی ایشان استعاره کنم به سمت اینکه در ابتدا تحصیلات دینی داشته
است و دین و مذهب شیعه مشخصاً پی رنگ ذهنی این نویسینده و کارگردان باشد و اینکه
او کرد است ، کرد تبعیدی و چون رانده شده از سرا است دائماً باب پی بازگشت به خانه
ام و مأوای خویش است و در قید دوران تبعید به دلیل شرایط سخت اقتصادی خانواده
اب و مادر هر دو مجبور به کار بودند و او در دامنه مادر بزرگ پرورش یافته است و
به یاد داشته باشید که اصل کرد عصیانگر و خروشنده است ولی او کردی است که تباری
صوفی دارد پس آرامش صوفیه هم باب ذهنش هست ، لیک شیعه است ، پس ارادت خاصی به علی
اصل ابیطالب ( ع ) و فرزندش حسین بن علی ( ع ) دارد .
از سوی
دیگر او به سمت شدت تحت تأثیر آگوست استریندبرگ است جمع این تضادها جذاب است برایاینکه نه
تنها در مصاحبه ها و مقالاتش به این موضوع اقرار میکند بلکه باب اجرا نمایشهایش هم
عکس او را میگذارد و حتی از کارگردانهای دیگر بازهم میخواهد که این کار را بکنند (
کسان دیگری که میخواهند متن او را کارگردانی کنند ) .
او همچنین
اسم پایین تأثیر برگمن و نیچه است ولی در شکل و ساختار نمایشنامه اندیشه ای را که
استریندبرگ داشته پشت میکند .
نکته دیگر
که در آثار او پیداست تأکید حرف گرفتن حق خویش با جنگیدن است و حرف اصل دیگر او بر
سر مظلومیت زن است و اینکه همیشه مردان ، زنان را مورد ظلم قرار میدهند ، در آثار
او همیشه به زن و حقوقش تجاوز میشود و این عمل توسط مردان چهره میگیرد و اکثراً
گناه این ادا نیز گریبان یک بی اثم را میگیرد مثلاً در نمایشنامه زخم کهنه قبیله
من! حسین خوان را متهم به سمت مجامعت میکنند در حالی که او نمیتوانسته این عمل را مرتکب
شود چرا که اصلاً آلت مردانگی خود را باب جنگی از دست داده است . از دیگر خصایص
کارهای او اسطوره شکنی است ، درمثل در اصل افسانه اول حضرت عباس شهید میشود و بعد
امام حسین ( ع ) ولی در جراحت کهنه قبیله من! ، این اتفاق بر عکس میافتد و یا اینکه
در اسطوره لیلیث میبینیم که آباجی و برادر با هم ازدواج میکنند.
کار اخیر
او که حرف صحنه بوده است ، گاهی دوران برای زنده ماندن باید مرد نام دارد که من هم
در آن ایفای نقش کرده ام . او همچنان به کار تحقیق ، تدریس ، نویسندگی و کارگردانی
مشغول است و برایش آرزوی موفقت دارم.
اولین
سؤالهای که در خرد هر خواننده ای بعد از خواندن نمایشنامه جرقه میزند این است که
این واقعه کجا اتفاق میافتد و باب چه مقعطع زمانی ؟ اشخاص این نمایشنامه سزا کجایند
و وضعیت سیاسی محیط آنها چسان است ؟
من هم به
عنوان بازیگری که رسم بود در این نمایشنامه ایفای پرتره کند بعد از خواندن
نمایشنامه این علامتهای سؤال باب ذهنم پیدا شد و بعد از تحلیلهای وسیع و عمیق به
جوابهای قانع کننده و صحیح ید یافتم . یکی از سؤالهای مهم این است که این واقعه
کجا ائتلاف میافتد و باب چه مقطع زمانی ؟
وقایع
نمایشنامه در زمین اتفاق میافتد ، بر روی همین کره خاکی ، نشانه آشکار جغرافیایی
ندارد و این اصلاً مهم نیست ، چرا که این واقعه هر کجای دنیا میتواند اتفاق بیفتد
. در آفریقا یا عربستان ؟، در اروپا یا آمریکا ، آسیا و یا در …. این واقعه جهانی است ، باب تمام نقاط دنیا
میبینیم جوامع انسانی را که حرف بازهم در گیرند ، همدیگر را میدرند و براحتی از میان
میبرند . صفت ستمدیده و ظالم وجود دارد ، اسم و باطل هست و گاهی اوقات حق پایمان شده و
آزار در ظاهر پیروز میشود و قدرت را باب دستان خود میگیرد . جهانی وجود داشتن واقعه
نمایش ، آن را از داشتن مکان آشکار جغرافیایی صفت میکند و احتمال وقوعش را در همه
جای این کره خاکی میدهد .
میتواند
اینجا باب ( ایران ) اتفاق بیفتد یا در پاریس و مهم این است که زمین است یک ناکجا
آباد ! البته نشانه هایی در نمایش جریده بود دارد که میتوان با توجه به آنها حدس
زد واقعه کجا و کی اتفاق میافتد و اما عمر کارگردانی این است که مکان مجهول باشد
و تماشاگر خود دریافت کند که کجا و چاه مدت است.
زمان وقوع
نمایش میتواند امروز باشد یا تمام روز دیگر . تمام آن که انسانی به خود شناسی برسد
و حقیقت وجودی خویش را بیابد و دست به ستیز با قوانین خلاق انسان بزند . دوران وقوع
این نمایش میتواند باشد ، شاید بتوان حرف : همیشگی است !
در
نمایشنامه با توان مطلقی به سمت نام پپن روبرو میشویم که همه چیز و همه کس تحت سیطره
قدرت اویند . پپن ارجمند دارای منطقی است که خود تعریفش میکند و خیر هیچ کس دیگری .
مشاور ارشد او زنی است در ظاهر آکنده قدرت و بی رحم که به سمت نمایندگی او حکمرانی میکند
و همه چیز را زیر نظر خویش میگیرد، قهرمانی الگو هاسیمک طغیان میکند اما به دلیل نداشتن
هر نوع پشتوانه قوی میانجیگری سیستم و عاملینش از پا در میآید . سیاستی خشن و
دیکتاتوری باعث بوجود آمدن محیطی اختناق کننده در نمایش میشود که به خوبی نیز قابل
فهم است .
با توجه به
تعاریفی که از مکان و زمان و موقعیت سیاسی نمایشنامه ارائه دادم فکر میکنم فرصت آن
رسیده که وضعیت پهنه را تشریح کنم و صحنه نمایش یا بهتر بگویم دنیای نمایشی نمایش
یک رینگ بوکس در نظر گرفته شد ، جایی که حریفان همدیگر را مشت زنی میکنند و
آخرالامر یکی از آنها از دور خارج میشود و بازی و میدان را به سمت دیگری واگذار میکند
. این رینگ بوکس میتواند باب خانه ما باشد یا میدان شهر ، میتواند در ایران باشد
یا آفریقا یا هر جای دیگر.
حرف ای دست
یابی به نتیجه ای بهتر و جامع تر این جدال را به سمت دو بخش تقسیم کرده ام:
الف :
نکاتی در رابطه حرف تحلیل
ب : اشخاص
نمایشنامه و معرفی آنها
آن طور که
آموخته ام منظور از تحلیل یک اثر نمایشی تجزیه و بررسی آن است در تحلیل به دنبال
این هستیم که ایز از خودش چاه میخواهد ؟ تحلیل ، شناختن ، شکافتن ، و تجزیه و
تحلیل کردن یک ایز بر پایه اصول صفت است ، حال
چگونه
یک نمایشنامه را تحلیل میکنیم ؟
برای تحلیل
یک اثر نمایشی باید شرعیات نمایشنامه را به خوبی بشناسیم . باب درام ضمیر اول شخص جمع با چهار جزء جدایی
ناپذیر برابر میشویم 1 ) الگو ، 2 ) کاراکتر
، 3 ) دیالوگ ، 4 ) حد (ایده) و وقتی وارد دنیای الگو میشویم تا آن را
بهتر دریابیم حرف عناصری مثل ستیز ، بحران ، اوج، فرود و نتیجه تماس میکنیم .
این مفاهیم در نمایشنامه های دیگرسان تفاوتهایی اساسی دارند . اما بهر اسم این
عناصر در تمام اثر وجود دارند. دو نکته اساسی را در تحلیل نباید فراموش کرد : 1 )
پیدا کردن کاراکتر محوری ، 2 ) یافتن کاراکتر مخالف. تا وقتی این تاخت کنار هم بصورت
عادی رسم میگیرند هیچ اتفاقی نمیافتد . درام زمانی شکل میگیرد که کاراکتر
محوری قصد مخالفت با وضع موجود و رسیدن به سمت وضع موجود را داشته باشد و کاراکتر
مخالف بر عکس او عمل کند یعنی با اسلوب موجود قید و با وضع موعود مخالف موافق و با
وضع وعدهدادهشده مخالف باشد و این باعث بوجود آمدن ستیز میشود . ستیز باب نمایشنامه به
دو شکل چهره میگیرد : الف: ستیز صوری ، که خویش به دو بخش تقسیم میشود یا مبتنی
بر الگو است یا مبتنی حرف کاراکتر باشد. به سمت سه بهر تقسیم میشود : 1 ) آدم با آدم ،
2 ) انسان باخودش ، 3 )آدم با نیروهای خارجی . ستیز انسان با نیروهای خارجی هم خود به
سه اقبال تقسیم میشود : 1 ) آدم حرف طبیعت ، 2 ) آدم با تقدیر ، 3 ) آدم با جامعه .
اسم نوع
دیگر ستیز به سمت آوازه ستیز ماهوی است . این ستیز با ماهیت سروکار دارد و به چهار بخش
تقسیم میشود : 1 ) ساکن ، 2 ) جهشی ، 3 ) تصاعدی، 4 ) قابل پیش بینی نکته بسیار
مهمیکه در ستیز به سمت دنبال آن هستیم این است که کاراکتر محوری حرف وضع موجود مخالف
است و باب پی ایجاد وضع موعود است پس به سمت همین دلیل ابتدا کاراکتر دست به عمل میزند
و در این بین باید سه اتفاق مهم برای کاراکتر محوری پیش آید :
1 – باید وضع عادی زندگی او تبدیل به وضع دیگری
شود. در نمایشنامه گاهی دوران برای زنده اقامت گزیدن باید مرد وضع عادی این است که همه
تحت فرمان پپن و بازرسی ژاکلین و موافق دستورات آنها زندگی کنند و این وضع عادی با
طغیان هاسمیک که به سمت خود شناسی رسیده است به وضعیتی دیگر تبدیل میشود پس تعادل
قبلی بهم میریزد و در طی شکل گیری درام مجدداً به تعادل قبلی بهم میرسید و باب طی
شکل گیری درام مجدداً به تعادل میرسیم .
2 ـ سرنوشت
کاراکتر محوری در ابتدا درام باید به بیم بیفتد در نمایشگاه « گاهی اوقات برای زنده
ماندن باید اسم » سرنوشت هاسمیک شاعر پیشه است که به بیم میافتد.
3 ) از
نیز ابتدای نمایشنامه باید یک بحران بوجود بیاید و گسترش پیدا کند و قید اسم هم در
نمایشنامه ذکر شده بحران با طغیان هاسمیک و مخالفتهای ژانوس و دستورهای ژاکلین
بوجود میآید و به سمت پیش میرود و انبساط مییابد.
کاراکتر
محوری دارای خصوصیاتی آشکار و آشکار است که حاوی :
1 ) با وضع
حاضر مخالف است و در پی وضع وعدهدادهشده است .
2 ) بدون
ظهور او درام پیش نمیرود.
3 )
الزاماً نباید مثبت باشد .
4 )
خصوصیات اخلاقی او تعیین کننده وضع نیست .
5 ) نمایش
، پیرامون او پیش میرود .
6 ) در
یونان قدیم کاراکتر محوری بازیگر اصلی بود.
7 ) مسیر
را در نمایشنامه بوجود میآورد.
8 ) نیروی
محرکه نمایشنامه است .
9 ) تصمیم
گیرنده است .
10 ) نام
نمایشنامه آوازه یکی از خصایص اخلاقی اوست .
11 )
مبارزه او دلیل حقانیت او نیست .
12 )
الزاماً باید آدم باشد.
13 ) دامنه
رشد و تحول کاراکتر محوری بسیار سریعتر از سایر کاراکترهاست .
حال
به خصوصیات کاراکتر مخالف میپردازیم :
1 ) هر
کاراکتری که مقابل اعمال کاراکتر محوری قرار میگیرد.
2 ) او
قید وضع حاضر است و به دفاع از آن در مقابل کاراکتر محوری میپردازد .
3 ) باید
در توان ، نیرو و اراده همسان کاراکتر
محوری باشد ، این همسنگی انگیزه بوجود آمدن ستیز میشود .
4) در
ابتدا فقط دفاع میکند .
5) در
انتها تاخت بازهم میکند .
6) او
کاراکتر محوری را مجبور به سمت مبارزه میکند .
7 ) او
برخلاف کاراکتر محوری که حتماً باید آدم باشد میتواند انسان ، طبیعت ، آداب و رسوم
نظام اجتماعی ، سیستم اقتصادی و یا تقدیر باشد .
و بایست به
ذکر است که در این نمایشنامه از نظر کارگردان درجات تحلیل بر 4 سنخ است :
1 ) تحلیلی
که بازیگر به کارگردان ارائه میدهد.
2 ) تحلیلی
که از توافق کارگردان و بازیگر بازده میشود .
3 ) تحلیلی
که کارگردان باب اختیار بازیگر میگذارد .
4 ) تحلیل
دراماتورژ ( که حتماً دراماتورژ- تحلیلی متافیزیکی باب اختیار ما قرار میدهد.)
در جواب
این سؤال کارگردان به ما میگوید که ایز هرگز از دید نویسنده تحلیل نمیشود برایاینکه او
مایل است قید ادبیات اثرش ادا شود و این هیچ کمکی به ما در اجرای اثر نمیکند به
همین دلیل است که تحلیل صفت و نویسنده را اساساً باید کنار گذاشت.
هاسمیک HASMIK
ژاکلین JAKLIN
ژانوس JANUS
گوتما GUTMA
ژولی JULY
آدلف ADULF
شیوا SHIVA
پپن PEPAN
داستان بر سر قتل اوست، باب سه
اپیزود. اومعشوقه ژانوس، همسنگر و آشنا ژاکلین است . او یکی از مهره های بازی پپن
است که تارک به سمت طغیان بر میدارد . او شاعر پیشه است بیشتر دیالوگهایش آهنگین میباشد.
ژاکلین ندیمه ، همسنگر و دوست
هاسمیک ، معشوقه ژانوس و مشاور ارشد پپن و آمر اصل بازی است . دیالوگهای او از
خواسته گاهی ادبی و گاهی آرگو میشود که باب جای خودش این کار را توضیح خواهم داد . او
بوکسری بسیار زیرک و باهوش است .
ژانوس کاندیدا هاسمیک است که البته
ژاکلین هم اسم اوست . ژانوس تحت فرمان
ژاکلین ادا میکند .
به گفته خودش زندانی شماره 2002 است
او هم رزم هاسمیک است که به فرمان ژاکلین دربند است و از بین میرود.
او نیز بسان گوتما هم آرزم هاسمیک
بوده است که به دستور ژاکلین زندانی و بعد کشته میشود .
او گزارشگر ، وکیل پاسدار شیوا و
کشیش است . او نیز نگین ای از مهره های پپن است که زیر تماشا ژاکلین عمل میکند.
ژولی خبرنگار ، وکیل مدافع گوتما و
راهبه است . او همانند دیگران زیر تماشا پپن و با دستورات ژاکلین وارد ادا میشود .
مردی به سمت آوازه ژانوس معشوقه هایی به
نام هاسمیک و ژاکلین دارند ژاکلین ندیمه همسنگر، آشنا و هم رزم هاسمیک است . باب روایت اول حرف مونولوگ هاسمیک
شروع میشود، او بیان میکند که توسط ژانوس کشته شده است هاسمیک : ارتحال من به سمت دست
مردی رقم خورد که سپید بود چون برف و پیراهنی سرخ پوشیده بود به رنگ انار… لیک افراد دیگر نمایش عنوان میکند که ماجرا
خودکشی است .
باب اپیزود دوم که ژانوس آغازگر است
عنوان میشود که هاسمیک خودکشی کرده است . ژانوس : مرگ او به دست بشخصه رقم خورد
زنی که …. لیک افراد دیگر نمایش عنوان میکنند که یک
قتل چهره گرفته است ...