فروش فایل ,دانلود فایل,خرید فایل,دانلود رایگان فایل,دانلود رایگان

فروش فایل ,دانلود فایل,خرید فایل,دانلود رایگان فایل,دانلود رایگان

فروش فایل ,دانلود فایل,خرید فایل,دانلود رایگان فایل,دانلود رایگان

فروش فایل ,دانلود فایل,خرید فایل,دانلود رایگان فایل,دانلود رایگان

نقش ضمیرناخودآگاه درنقاشی کودکان و سبک سوررآلیسم


» :: نقش ضمیرناخودآگاه درنقاشی کودکان و سبک سوررآلیسم

مقدمه :

آدم بدوی چون «دم» یا «روان» خود را شناخت، حرف او نام همزاد داد و در تصویر برکه‌ها با او ملاقات و باب سایه هایش او را دوست نمود و موجودات دیگر را نیز به خود قیاس سپس بر این باور شد که افسون علمی است برازنده اطمینان و او را از آزار حوادث مصون و بر استیلا با دشمنان یاری می دهد . او با جادو ، رقصها ، شکلهای نقاشی شده بسیار آسان و انتزاعی و باورهایی راسخ ، بر مراسم جادویی تأکید می ورزید و این اعمال را تنها داروی امراض و برکت ریزش باران و استیلا حرف رقیب و شکار می دانست . ولی هر چه از عمر بشر اغماض ، تماس او  با عالم خارج بیشتر ، و آزمایشهای او مکررتر شد . حوزه دید و دریافت او وسعت گرفت و مفاهیم کهنه بی اعتبار گشت . آدم بیش از بیش به جدایی بی روان و جاندار و آدم و حیوان پی برد . جان را به سمت حیوانات و گیاهان مختص ساخت و خود را حائز چیزی انگار برتر و فاخرتر از جان سائقه خودبینی بر آن شد که «روان» یا «روح» آدمی کاملا" از جسم مستقل است و بر اسم «جان حیوانی» با مردن تن، نمی میرد . او در جریان قرون ، صفت «روح» را گسترد و حالات «درونی»  خود  را که نمی توانست به عضو معینی نسبت دهد ، نشأت روح مرموز خویش دانست. [1] «افلاطون بسان سقراط «روح» را جوهری پرکار خواند که در انسان سه جلوه دارد:

عقلی و شوقی و شهوی . جلوه عقلی برترین حضور هاست . باید بدان گرائید و کوشید تا همواره بر دو حضور دیگر چیرگی ورزد [2]».

«از یکسو ارسطو وحدت و هماهنگی حاضر میان فعالیت های ارگانیسم را «روح» نامید، جان ارسطویی به سمت سه وجه ظاهر می شود : یکی بصورت روح گیاهی که کارش تغذیه و تولید الگو است ، دیگری روح حیوانی که احساس و  تخیل را می سازند ، دیگری روح عقلی که باقی و خالد است2».

از سوی دیگر ، طبیبان یونانی بود روح را مناسبت تردید قرار دادند و پیکر را پذیرفتنی «حالات روانی» تلقی کردند . در سده پنجم (قبل از مسیح) ، الکسئون از تشریح بدن انسان و تأمل در چگونگی امر «دیدن» پی برودت که «مغز» آدم مبدأ اصلی احوال روحی است . ولی مغز به خودی خود کار نمی‌کند ، بلکه به وسیله «حواس» از عالم خارج مایع می‌گیرد.

با انحطاط یونانیان و برقراری رومیان بازار هواداران جان مجددا" گرم شد . دانشوران یهودی که در اسکندریه علمدار حکمت شدند ، عقاید یهود را حرف فلسفه یونانی آمیختند و بیش از بیش میان بدن و روان تفاوت گذاشتند . پس از ثانیه مسیحیت اعلام داشت که تفاوت ایندو از زمین حرف سپهر است .

رنسانس اروپا ، دنیای کهنه را با تمام مفاهیم و معتقداتش لرزانید با حضور رنسانس علم و ادبیات از اسارت دین آزاده شد .   بشر حرف چشمان باز به سمت تماشای عالم پرداخت به خود و آینده امیدوار گشت . و حرف اسم قرون وسطی از فکر آخرالزمان و قیام قیامت انصراف جست «اهل بیرق باب دو میدان وسیع، بکار پرداختند . گروهی به اسم و دوران مشکلات اجتماعی انسان ، و گروهی بشناخت قوای طبیعی برخاستند . مساعی این هر تاخت دسته بضعف دین و قدرت علوم منجمله روانشناسی انجامید[3]».

«فرانسیس بیکن باب دید و تجربه را گشود . رسانید که از گوشه گرفتن و خیال بافندگی کردن و کائنات را حرف مفاهیم مجهولی چون «روح» و «خدا» توجیه کردن، بجایی نتوان رسید . باید بتهای فردی و سنت های اجتماعی را باب هم شکست و حرف شکیبایی در حوزه واقعیات بمشاهده و تجربه پرداخت . زیرا به قول «گالیله» : «حتی با الف دلیل هم نمی توان یک حقیقت تجربی را باطل کرد [4]».

با این تمام روح از پهنه روانشناسی بیرون نرفت دکارت و پیروانش اگر چه نسبت به معارف گذشتگان شک نمودند و با احتیاط بحلاجی تفکرات پیش پرداختند ، لیک همچنان متأثر سنتها باقی ماندند و از یک سو اختلاف بین جسم و روح را مورد تاکید قرار دادند و از سوی دیگر حرکات حیوانات را اسم پایین تأثیر عوامل مبهمی بنام «نفوس حیوانی» پنداشتند.

دوران مشعشع فکری از اواخر سده هفدهم آغاز گشت و در هر کشوری به رنگی در آمد: باب انگلیس با مردمی اهل آزمایش و ادا ، به صورت دبستان «تجربی» باب آلمان و فرانسه حرف اهلیتی که نظر بر عمل چیرگی داشت، دو دبستان «عقلی» و «طبیعی» اهمیت یافت . تجربیون میگفتند که نفسانیات ناشی از آزمایش های واقعی تک است . عقلیون باور داشتند که قوای عقلی سوا از بدن است ولی حرف آن ارتباط دارد. طبیعیون معتقد بودند که حالات روحی الگو حرکات بدنی ، نمودهایی است که مکانیکی و مبتنی بر اعضای بدن.

در نظر پدر روانشناسی جدید ، هابس(Hobbes) ، عقل یا علم بند از تأثیراتی است که جبرا" بواسط حواس از عالم مادی گرفته می شود . تأثیر حسی نیز خویش چیزی جز «حرکت» نیست . حرکتی که از انسجام برمی خیزد و از طریق اعضای حسی و اعصاب به مغز ضمیر اول شخص جمع می رسد . بنابراین «احساس» حرکتی است که از اشیاء خارجی بر می خیزد و به دماغ صفت می شود . «خیال» ادامه یا اثر حرکتی است که نخست «احساس» را برمی‌انگیزد  و سپس متوقف می شود. «رویاء» هم بسان «خیال» امتداد حرکات مغزی است در غیاب محرک خارجی «عقل» و «استدلال» نیز تجمع و تفریق احساسات و خیالات است [5]».

لاک که شالوده علم روانشناسی را نهاد . برخلاف دکارت ، بود «مفاهیم فطری» یا «عقل مادرزاد» را رد کرد ، و اعلام کرد که نفسانیات ما محصول دو عامل ماشینی است : «احساس» و «تفکر» . ادا عاطفه سبب اخذ و دریافت تصاویر اشیاء خارجی است، و عمل تفکر باعث آمیختن تصاویر، و تشکیل قوای عقلی از قبیل «حافظه» و «تخیل» و «استدلال» لیک عمل تفکر ناشی از عقل یا روح نیست ، بلکه صفت و ماحصل قوانین «پیوستگی» تصورات است . [6]

تا اواخر قرن نوزدهم این کشاکش بی آخر به تاخت گونه حالت روانی انجامید ؛ یکی آنها که در حوزه خرد و ادراک میگنجد، دیگری آنها که غیر برازنده ادراک است. رسو و رومانتیک های پشت از او نیز از تمایلات و حالات غیر منطقی انسان پدافند نمودند و گفتند که ما باب زیر فشار الزامات تمدنی ، از امیال نهانی خود چشم پوشیده و بتظاهر شهرنشینی آلود خود، اکتفا کرده‌ایم . هربارت و بنه که از باطن لاشعور ( ناخودآگاه) انسان بتفصیل سخن راندند، رقیق را به سمت کوهی از یخ شناور تشبیه کردند که فقط جزئی از آن ، سر از ماء برمیاورد و ضمیر اول شخص جمع بقی یعنی قسمت اعظم در دل آب باطن می ماند . شوپن هونرو نیچه شورهای فطری و جلوه های روانی انسان را به هنگام رویاء و خیالبافی و جنون قید اسم نمودند .

انسان هم ، چنانکه شوپن هونر حرف : در ابتدا زندگی ، لاشعور و ناخودآگاه است و پس از رشد و تکامل شخصیت نیز باب مواردی مانند رویا و خیالبافی و اسم اغماء از خود بیخود می شود و از عقل بیگانه می گردد . پس عاطفه حیات ، ناخودآگاه و غیر عقلی است . لیک ناخودآگاهی برتر از خودآگاهی است برای‌چه که منبع الهام و مکاشفه و استعداد است . حرف همین سیاق جیمز روان را شامل رقیق خودآگاه و رقیق ناخودآگاه پنداشت و رقیق ناخودآگاه را بسی ژرف و نیرومند تلقی کرد. برگسون نیز با بینش عارفانه خویش ناخودآگاهی را شناخت و توجیه بروز . [7]

از اواسط سده نوزدهم ، به اقتضای تحولات اجتماعی شدید اروپا ، نحوه تفکر بدل شد . آدم که تاکنون موجودی کمابیش آرام طلب یا استاتیک بود ، یکسره تحول پرست و دینامیک شد . همچنان که به شکستن آداب اجتماعی پرداخت . قشر ظاهری نظام عقلی نیز از هم پاشید و باب زیر آن ، دنیای بی نظام و ناهنجاری یافت . دوره اندیشه دکارتی به سمت سر رسید . دکارت تمام وجود انسان را منحصر به سمت خرد اول دانست ؛ «می اندیشم پشت هستم» و در پتواز ثانیه کلاکس چنین گفته حیات : «می خواهم پس هستم» در طی این اوقات ملوُن‌الفکر آرزو و اراده لاشعور به جای عقل و شعور نشست . از اینرو باب نیمه دوم سده نوزدهم ، شخصیت قشری عقلی و حالات روانی عادی و مقرون به خرد ، تدریجا" جای خود را به سمت حالات غیر عادی و غیر عقلی داد . حال ، دنیای دانش نیازمند کسی بود تا بیاید و بی بیم اعماق اندر انسان را بکاود. روان مردم متعارف و غیر عادی را تحلیل کند و با آمیختن روانشناسی آدم متعارف و غیر متعارف ، واقعیت وجودی آن را دریابد . فروید این احتیاج و انتظار را بر آورد .[8]

هر چند که علم روانکاوی (پسی کانالیز) را مدیون زحمات بی شائبه فروید هستم اما ، رسیدن به سمت این مقام ، بر پایه کلیه نظرات  و اعتقادات بشر اولیه تاکنون ، پی ریزی شده است . شاید بتوان فروید را چشمی بازتر و دلی آشناتر برای گردآوری و همسو اسم عقاید و نظرات دانست : همانطور که لویی پاستور می گوید :

« شانس در خدمت خرد آراسته است.»

بخش اول

ضمیر ناخودآگاه چیست ؟

 

آدمی از دیر باز در پی آگاهی ذات خویش بوده است . معرفت نفس پدیده تازه و نوظهوری نیست و قدمتی به تاریخ بشریت و فرهنگ تمدن دارد . تا آنجا که پوئیدن راه کمال و رسیدن به خوشبختی را همطراز معادل کشف قلمرو اسم به شمار آورده اند . هر چند که معیارهای انسان ها به لحاظ فردی و اجتماعی متفاوت هستند اما همگی ضمیر اول شخص جمع خوب می دانیم که نیروی اندیشه و استدلال بر ضمیر ناخودآگاه هر کس حکمفرماست . ضمیر ناخودآگاه یا آنچه که از پشت چشم های ضمیر اول شخص جمع بر این دنیا می نگرد و در لحظات سکوت و آرامش ما را در خود پناه می دهد و باب درون خود دنیایی ژرف و بی کران از احساسات عواطف و استعدادهای کشف ناشده دارد و این شاید تنها به خاطر درگیر وجود داشتن خرد ما به چراها و ار های روزمرگی است .

دنیای درونی هر کس رابطه ای مستقیم حرف دنیای بیرونی اش دارد . دنیای درونی سراسر لیبریز، ادراکات ، احساسات ، اندیشه و نظرات که مانند جیوه ای مایع در سرتاسر پیکر دائما در اسم انبساط و انقباض اند تغییر حال و هوایی درونی در افعال بیرونی تصویر می شود . و زندگی تجسمی باب امتداد اندیشه هاست . پشت آغاز فصل را به دعایی که مبین این گفته‌هاست می سپاریم .

یا مقلب القلوب و الابصار

یا مدبر اللیل و النهار

یا اسم الحول و الاحوال

توان حالنا الی احسن اکنون

چاه بسا از خود می پرسیم : چرا دنیای عینی ضمیر اول شخص جمع بازتاب افکار و پندارهای ماست ؟ و اصولا" دنیای ذهنی ضمیر اول شخص جمع چیست ؟ کاربرد آهنگ ضمیر اول شخص جمع تا به کجاست ؟ تأثیر دنیای درونی بر سلامتی جسم‌، خلق هنر ، کشفیات آدم تا به کجا خواهد بود ؟ چرا در میان انسانهایی با شباهتهای ظاهری تفاوتهای بسیاری دیده می شود ؟ و . . . تا به آنجا که کار کرد نقش ضمیر درونی ما در روند زیستن چه می تواند باشد ؟

سئوالها باب این زمینه و بخصوص در فراگرد ضمیر ناخودآگاه و کارآیی تفکر و تعقل فراوان است و کرانه و مرزی نمی توان برای آنها قائل شد .

بیشترین حضور ضمیر ناخودآگاه در بدن تمام شخص،  دستگاه عصبی خصوصا" در مغز نهفته است . مسأله روان هر شخص بستگی تنگاتنگی حرف سیستمهای اعصاب وی دارد . و سیستم اعصاب نقش موثری را در سلامتی دیگر ارگانیسمهای پیکر ایفا می کند .

سپس سلامتی و خلاقیت در زندگی و امور ادراکی بستگی نزدیکی به روان سالم در انسان ها دارد . البته اختلاف انسانها در سنخ جمع آوری اطلاعات و تبدیل صفت ابتکارآمیز ثانیه است که عامل اصلی اختلاف در میان آنهاست . کشفیات اخیر باب رابطه با کار مغز شروع به توضیح این دو روند کرده است .

بخشی از تحقیقات اخیر در مورد دماغ آدم در این فصل مورد بحث قرار می گیرد .

معرفی دستگاه عصبی

«دستگاه عصبی . از مغز ، نخاع شوکی و اعصاب محیطی تشکیل شده است . کار این دستگاه کنترل و هماهنگ سازی فعالیتهای سلولی در تمام بدن می باشد . آلت عصبی با خواهشگر انتقال امواج الکتریکی کنترل تمام بدن را انجام می دهد . امواج الکتریکی توسط بند های عصبی از مغز خارج می شوند پاسخ به این امواج تقریبا" باب همان لحظه دریافت موج محرک ، انجام می شود . زیرا امواج به شکل تغییر پتانسیل الکتریکی صفت می‌گردند [1]».

1- مغز

«از تماشا معیارهای آناتومیک مغز را به سمت سه دسته بزرگ حفره ای تقسیم می نمائیم

قدامی- حاوی نیمکره های مغزی و لوب های پیشانی

 میانی- حاوی لوب های آهیانه ، گیجگاهی و پس سری .

 خلفی- حاوی ساقه مغز و مخچه است .

دماغ در جعبه استخوانی محکمی به نام جمجمه ]قرار گرفته. که[ باب زیر جمجمه توسط سه لایه یا مننژ پوشیده شده ] است .[ مننژ ها نوعی بافت همبند فیبری هستند . که عمل حمایت ، حفاظت و تا حدود کمی تغذیه مغز را انجام می دهند . مخ دارای دو نیم کره و چهار لب است . جرم خاکستری در سطح مغز قرار دارد و جرم سفید بخش درونی دماغ را تشکیل می دهد . نیمکره های مغزی بزرگترین بخش دستگاه عصبی مرکزی هستند و اسم عملکرد و هوش و ذکاوت شخص می باشند 2».

آگاهی یافتن از کار تمام یک از دو نیمه دماغ گامی مهم در آزادی و بروز نیروی ناخودآگاه و خلاقه فی‌نفسه بشر است .

آشنایی با دو نیمکره دماغ

تحقیقات اخیر تا حد زیادی نظریات حاضر درباره ماهیت آگاهی آدم را شرح داده است . کارآیی کشفیات جدید مستقیما" در قضا رهاسازی و بروز نیروی خلاقه انسان «ضمیر ناخودآگاه» دخیل بوده است .

شکل پلان مغز انسان شبیه به تاخت نیمه گردوست که در وسط به هم وصل شده اند این تاخت نیمه را « نیمکره راست» و «نیمکره چپ» نامیده اند .

آلت عصبی انسان با اتصال متقاطع به هر تاخت نیمکره وصل شده است نیمکره چپ نیمه راست و نیمکره راست نیمه چپ بدن را کنترل می کند . بر طبق بینات دیده شده اگر  نیمکره چپ مغز شخصی بر ایز زدن یا سانحه ای آسیب ببیند بر نیمه راست بدنش به طور جدی اثر می گذارد . و بر عکس این قضیه در رابطه حرف نیمکره راست صادق است . به سمت علت متقاطع بودن اتصال رشته عصبی به سمت دماغ ، دست چپ به نیمکره راست و دست راست به نیمکره چپ مغز وصل است . [2]

در دماغ حیوانات نیمکره ها اصولا" از تماشا کاری شبیه به هم یا متقارن هستند لیک نیمکره های دماغ انسان از نظر کاری نامتقارن رشد می کنند . برازنده تدقیق ترین اثر خارجی نامتقارن بودن مغز انسان راست دستی و چپ دستی است. [3]

دانشمندان قرن نوزده نیمکره چپ را که تقبل صلابه تکلم ، تعقل و فکر کردن و کارهای عالی تر دیگری است و آدم را از سایر موجودات جدا می کند « نیمکره کبیره» و نیمکره راست را «نیمکره صغیره» نام نهادند تماشا کلی که حرف این اواخر شایع حیات عقیده بر این باور که نیمه راست مغز کمتر از نیمه چپ رشد و تکامل یافته است و اصولا" نیمه ای است خاموش و کم توان .

مرکز توجه مطالعات علم پی شناختی به مدتی طولانی تا این اواخر از بند ضخیمی که از میلیونها بند باریک تشکیل و به صورت متقاطع به دو نیمکره وصل شده است ، بی اطلاع بودند این بند ضخیم بدن پینه ای نام دارد به خاطر بزرگی اندازه و تعداد زیاد بند های عصبی و موقعیت استراتژیک آن باب وصل دو نیمکره ساختار مهمی به حساب می‌آید .

از مجموعه مطالعاتی که در مورد حیوانات در سال 1950 در انستیتوی تکنولوژی کالیفرنیا انجام شد [4] معلوم شد که کار اصلی بدن پینه ای ایجاد ارتباط بین دو نیم کره و انتقال محفوظات  و آموخته هاست . اضافه حرف این معلوم شد که اگر این رشته ضخیم ارتباط دهنده قطع شود نیمکره های مغز به سمت کار خود به طور مستقل امتداد می دهند . از این قضا معلوم می شود نبودن آن اثر چندانی باب رفتار بیولوژیک شخص ندارد . [5] «در طی دهه 1960 حرف گسترش تحقیقات مشابهی درباره بیماران عصبی اطلاعات بیشتری درباره عملکرد جسم پینه ای به سمت ید آمد و باعث شد تا دانشمندان نظر آشتی شده تواناییهایی نسبی تمام یک از نیمکره های مغز بشر را بدیهی فرض کنند : این که هر تاخت نیمکره در عملکردهای شناختی بالا درگیر می شوند ، هر نیمه مغز متخصص شیوه ای مکمل باب شیوه های دیگرسان فکر کردن است ، و هر دو نیمه بسیار پیچیده اند.» 2 [6]

دکتر راجر و اسپری در مقاله صفت خود که باب سال 1973 به عنوان «اختصاصی وجود داشتن کار مغز و جدا کردن نیمکره ها از طریق جراحی » می گوید : «مطلب اصلی این است که دو روش در فکر کردن وجود دارد که یکی کلامی و دیگری غیر کلامی است . که به سمت طور جدا به ترتیب با نیمکره چپ و راست انجام می شود . سیستم آموزشی ضمیر اول شخص جمع و علوم به سمت طور کلی شکل غیر کلامی را به حیطه فراموشی سپرده اند آن چه آشکار است این است که جامعه بر علیه نیمکره راست عمل می کند . حقایق آشکار می کند که نیمکره صغیره خاموش ، به درک شکل ، تخصص دارد و اساسا" حرف اطلاعات کسب شده ، به صورت ترکیبی عمل می کند نیمکره کبیره کلامی بر عکس نیمکره صغیره به طریق منطقی عمل می کند زبان این نیمکره از درک فوری ترکیب های نیمکره صغیره بیچاره است.»

امت کالیفرنیا تکنولوژی متعاقبا" روی مریض هایی که به جدایی نیمکره صفت وجود داشتن توسط آزمایشهای دقیق و هوشمندانه که جدایی کار دو نیمکره را آشکار می ساختن کار کردند. این آزمایشها داده‌ها جدید و شگفتی درباب هر یک از نیمکره ها به سمت دست داد و این به این معنی است که تمام یک از نیمکره ها  واقعیت را به شیوه خودش می بیند .   این امت با روش های ساده ، نیمه راست سوا شده مغز مریض را آزمایش کردند و پی بردند که نیمه راست یا بی زبان مغز نیز شناخت دارد ، پیامد احساسی دارد وبا اطلاعات، به شیوه بشخصه بر خورد می کند. [7]

باب مغزها جسم پینه ای با استوار کردن ارتباط بین نیمکره ها دو نوع دید را با هم سازش و آشتی می دهد و بدان وسیله احساس ما به چهره یک شخص واحد حفظ می شود .

 دکتر جولیا کامرون در کتاب «راه آرتیست بازیابی خلاقیت » نیز توصیفی صفت تالی با مطلب‌ها گفته شده دارد وی نیمه چپ مغز انسان را «دماغ منطقی » دماغ انتخابگر ، می داند که مغز طبقه بندی هاست و با شیوه های آراسته می اندیشد قاعده دماغ منطقی این است که جهان را بر حرف برابر طبقه بندی های شناخته شده ادراک کند. [8] (به آغاز مثال : اختلاف دید این دو نیمکره را بازهم می توان چنین توصیف کرد دماغ منطقی بیشه پاییزی را جنگلی خشک و بی برگ می بیند و وجود سرما را هوشمندانه هشدار می دهد در حالی که مغز هنرمند می گوید چه عجبا : ضیافت رنگها و بساط بسیط ای از برگ بر زمین که دست نوازشگر باد تار وپودش را در هم می آمیزد.)

مغز منطقی مغز تجاری بوده و هست بر طبق اصول شناخته شده کار می کند و هر چیز  ناشناخته ای را به صورت اشتباه یا احتمالا" خطرناک ادراک می کند و یا باب جایی دیگر (خانم کامرون) از نیمکره چپ مغز به سمت عنوان سانسور کننده یاد می کند.

لیک دماغ هنرمند(نیمکره راست) مخترع و کودک و استاد حواس پرت ماست. (مثال قبل)

مغز هنرمند مغز خلاق وکلیت گرای ماست به سمت چهره الگوها و سایه روشن ها ادراک می‌کند. به سمت تداعی صفت ابتکارآمیز وآزاد می پردازد و تصاویری خیال انگیز می سازد حرف مفاهیمی تازه را در ذهن بر پا دارد. اما سانسور کننده ها در درون با این پیامهای تازه و شگرف ناشناخته به سمت مقابله اداشده وچون خود را عهده دار امنیت و آرامش ارگانیسم بدن می داند بر مبارزه ای علیه این پیامهای قید می پردازد . پیامها را به سمت شیوه خودش گرفته تفتیش می کندو به صورت منظم در طبقه مخصوص پیام قرار می دهد او دشت خلاقیتمان را می کاود حرف هیچ خطری آرامش نسبی ما را تحریک نکند هر اندیشه قید ای می تواند به سمت چشم سانسور کننده درونمان خوفناک باشد. او تنها چیزهایی که از پیش پیشاپیش دیده و تجربه کرده را ایمن می شناسد. [9] دانشمندان علاوه بر مطالعه شناخت هر یک از دو نیمکره راست و صفت که با جراحی امکان پذیر شد،شیوه های متفاوت تاخت نیمکره را در به کارگیری اطلاعات نیز آزمایش کردند نتیجه مشاهدات آرم داد که شیوه کار نیمکره صفت شیوه ای تحلیلی و کلامی است .در حالی که شیوه کار نیمکره حق وغیر کلامی واحساسی است . اضافه بر این دو شیوه پردازش با همدیگر تداخل پیدا می کنند و مانع کار همدیگر می شوند. 2

باب نتیجه کشفیات فوق العاده پانزده واحد زمان ( گذشته، اینک پی می بریم که به رغم احساس عادی ما که یک تک واحد هستیم مغز ما مضاعف است و تمام نیمه آن  شیوه شناخت خاص خود را دارد ، و دنیای واقعی خارج را به شیوه خاص خود مشاهده می کند .به فرموده دیگر هر یک از ما دو مغز ودو نوع حس آگاهی داریم که وسیله بند رابط عصبی بین دو نیمکره یکی می شود . این دو نیمکره به چند روش با یکدیگر کار می کنند گاهی همکاری می کنند و یا هر یک توان ویژه خود را به کار می گیرند و بخش بخصوص از کار را که با شیوه پردازش اطلاعات آن نیمکره مناسب است به عهده می گیرد . ودر فرصت دیگری نیمکره ها می توانند به صورت انفرادی عمل کنند یعنی یک نیمکره کما بیش «تعطیل» و نیمه دیگر «پرکار » حرف می گردد .

 به نظر می رسد که نیمکره ها می توانند با هم تماس نیز داشته باشند یعنی یک نیمه سعی می کند کاری را اجرا دهد و دیگری به روش خودش حرف این کار مقابله می کند و یا اینکه هر نیمکره روشی برای تطبیق با دانسته های نیمکره دیگر دریافت می کند .

نیمکره صفت تجزیه و تحلیل می کند ، انتزاع ، احتساب وزمان را  در نظر می گیرد وروش های قدم به قدم را الگو می ریزد . به سمت کلام  امان می برد و حرفهای منطقی می زند لیک شیوه دیدنیمکره راست تخیلی است و حرف کمک نیمکره راست استعارات را می فهمیم، خواب و رویا می بینیم ، ترکیبات جدیدی از افکار به سمت وجود می آوریم وقتی چیزی به قدری پیچیده استکه توصیف آن با کلام ممکن نیست مشاهداتمان را با اشارات وتداعی تصاویری طراحی می کنیم .

کار نیمکره راست شمی و دورنی، کل وعادی از زمان است . که از دید نیمکره چپ این روش ضعیف قلمداد می شود.

یکی از  توانایی‌های تحیر انگیز نیمکره حق مغر تخیل است . دیدن تصویری تخیلی با چشم مغز. مغز ما قادراست تصویری رامجسم کند و به آن نگاه کند و آن را چنان ببیند که انگار واقعا" وجود دارد . این توانایی همان تخیل یا تصورات است[10].

پس هر گونه تداعی شدن و تخیل از بخش نیمکره راست دماغ متولد می شود  این تصور و یا تخیل از عناصر مهم نقاشی نیز به شمار می آیند چراکه چهره‌نگار برای کشیدن در آغاز نگاه می کند تصویری مغزی از آن چه که می بیند بر می دارد وبر حافظه می سپارد سپس روی کاغذ جابجایی می دهد. بسیاری از نویسندگان ، هنرمندان ، وکارگردانان مشهور به خاطر رد معروفشان خود را مدیون این بهر خلاقه می دانند.

پس هر ایز تداعی تصویری است که نیمه راست مغز صاحب اثر ، هادی و مولد آن بوده که در روند گذر از نیمه چپ مغزدچار حذف و اضافاتی ( حرف اثر تجربه طبقه بندی و ضبط شده در این بخش مغز) شده است ، پس حرف این اساس  اثر به بود آمده حال و هوایی از طرح اولیه حرف خود دارد پس می توان گفت که هر اندازه دخالت بخش چپ مغز کم تر باشد – ویا به بیانی دیگر فعالیت بخش راست مغز بیشتر باشد _ اثر هنری به سمت وجود آمده هویت فردی خاص تری دارد. ..